مسعود باستانی؛ روایت شش سال زندان و زندگی

reza amiri


سه شنبه 28 ژوئیه 2015 سامان رنجبر

مسعود باستانی؛ روایت شش سال زندان و زندگی

«شبی که تصویر او از تلویزیون پخش شد، با بچه‌ها در کافه‌ای نشسته بودیم. همگی شوک زده بودیم و دیدن چهره دردکشیده او برایمان وحشتناک بود. بغض کرده بودیم و کاری از دست‌مان برنمی‌آمد. روز خیلی بدی بود.»

این روایت یکی از همکاران قدیمی مسعود باستانی از روزهای داغ تابستان 88 و برگزاری دادگاه‌های دسته‌جمعی است، جایی که در کنار چهره‌های معروف سیاسی و سران اصلاح‌طلب، روزنامه‌نگار جوانی، دادگاهی شد تا شاید زهر چشمی از دیگر همکارانش گرفته شود.

هر جلسه دادگاه‌های علنی پس از انتخابات 88، به محاکمه یک گروه از معترضان اختصاص داشت. در جلسه چهارم، مسعود و چند نفر دیگر که با انتشار ویژه‌نامه‌ای به افشای تخلفات دولت نهم پرداخته بودند، به نشر شبنامه و سیاه‌نمایی علیه احمدی‌نژاد و یارانش متهم شدند. این سرآغاز یک سفر 6 ساله برای مسعود 31 ساله بود. سفری طولانی که هفته گذشته با آزادی او از زندان رجایی‌شهر ظاهرا به پایان رسید، اما داستان این 6 سال و عواقب آن همچنان ناگفته مانده است.

مسعود مرادی باستانی، متولد سال 1357 در اراک، فعال حقوق بشر و روزنامه‌نگاری است. او در زمان دستگیری سردبیری سایت خبری جمهوریت را برعهده داشت. باستانی که مهندسی برق خوانده، پیش‌تر در سال 83 به دلیل نوشته‌هایش محاکمه و به 6 ماه زندان و 5 سال محرومیت از کار مطبوعاتی و 100 ضربه شلاق محکوم شده بود.

یکی از دوستان مسعود باستانی می‌گوید: «در جریان اعتصاب غذای اکبر گنجی و بستری شدنش در بیمارستان میلاد، این مسعود بود که خطر کرد و با نوشته‌هایش توجه عمومی را به وضع وخیم او جلب کرد. یکی از همان روزها که مسعود رفته بود با دکتر معالج گنجی مصاحبه کند، مقابل بیمارستان میلاد دستگیر شد.»

به این ترتیب باستانی در دادگاه دیگری به شلاق و ۳۵۰ هزار تومان جریمه نقدی محکوم شد. او در سال 86 هم به دلیل فعالیت‌های رسانه‌ای چندین جلسه بازجویی داشت.

مسعود باستانی با مهسا امرآبادی دانش‌آموخته رشته ارتباطات و روزنامه‌نگار ازدواج کرد. ازدواجشان را هنگامی که مسعود دوران زندان خود را در بند محکومان خطرناک زندان اراک می‌گذراند، در جریان یک مرخصی کوتاه جشن گرفتند. این پیوند عاشقانه تازه داشت پا می‌گرفت که توفان خرداد 88 از راه رسید. فردای روز انتخابات، نهادهای امنیتی شروع به دستگیری وسیع فعالان مدنی، منتقدان سیاسی و روزنامه‌نگاران کردند. مسعود باستانی سردبیر سایت فعال جمهوریت هم جزوشان بود.

دوست و همکار مسعود تعریف می‌کند: «ماموران برای دستگیری او رفته بودند و چون خودش در خانه نبود، مهسا و دو مهمان آن‌ها را دستگیر می‌کنند! آن دو نفر مدتی بعد آزاد شدند، اما مهسا مثل گروگان نگه داشته شد تا مسعود خودش را به دادگاه معرفی کند.»

14 تیر 1388، زمانی که مسعود باستانی برای رسیدگی به وضعیت همسرش به دادگاه انقلاب مراجعه کرده بود، بازداشت و به بند 209 زندان اوین منتقل شد.

3 شهریور 88، مهم ترین خبر روز پخش «چهارمین جلسه رسیدگی به پرونده محکومین فتنه» از صداوسیمای جمهوری اسلامی بود. در این گزارش عجیب که باعث حیرت هر بیننده‌ای می‌شد، مسعود باستانی در لباس زندان و با چهره‌ای آشفته، جلوی دوربین ها مجبور به اعتراف اجباری شد؛ از جمله اعتراف به همکاری با چند رسانه «ضد انقلاب» و «سیاه‌نمائی علیه نظام.» او همچنین سایت جمهوریت را اطاق جنگ روانی علیه مسئولین نظام دانست و گفت که «در این سایت با درج اخباری نادرست و نمایش ناکارآمدی دولت نهم اقدام می‌کردیم.»

 بعد از پخش این گزارش، مهسا امرآبادی بلافاصله آزاد شد. مهسا در نامه‌ای اعلام کرد مسعود برای آزادی او مجبور به اعترافات دروغین شده است. یکی از کسانی که به عنوان متهم در آن جلسه حضور داشت می‌گوید: «ما را به دادگاه انقلاب بردند و دو بار تمرین داشتیم. البته قبل از آن در اوین مشخص شده بود که باید در دادگاه چه بگوییم. جلسات خیلی طول کشید و همه خسته بودیم. بالاخره خبرنگاران را آوردند و از جلسه فیلمبرداری شد. اما خبرش یک روز بعد در تلویزیون پخش شد، یعنی دادگاه ما یک روز قبل از آن برگزار شده بود. همه‌اش نمایش بود!» با اعترافات مسعود باستانی علیه خود، همسرش آزاد شد اما این تازه شروع ماجرا بود. مسعود به 6 سال زندان محکوم شد و دادگاه دیگری مهسا را به یک سال زندان محکوم کرد.

در این دوران، آن‌ها اگر خوش شانس بودند، فقط هفته‌ای یک‌بار و آن هم کمتر از نیم ساعت، از پشت شیشه سالن ملاقات زندان همدیگر را می‌دیدند. بعدها شرایط سخت‌تر هم شد. مسعود به صورت غیرقانونی از اوین به زندان رجایی‌شهر کرج تبعید شد و جدا از دوری راه و شرایط نامطلوب این زندان، بانوان هر دو هفته یک بار امکان ملاقات داشتند.

از طرف دیگر مهسا برای اجرای حکم یک سال زندان به اوین رفت و چون اجازه ملاقات زندانی با زندانی سخت صادر میشود (خصوصاً از دو زندان مختلف)، این زوج جوان به کلی از هم دور افتادند. یکی از همبندیان سابق امرآبادی می‌گوید: «زوج‌هایی مثل ژیلا بنی‌یعقوب و بهمن احمدی امویی یا مهدیه گلرو و وحید لعلی‌پور که همزمان زندان بودند، می‌توانستند دو هفته یک‌بار همدیگر را ملاقات کنند. ولی به مهسا و شوهرش این اجازه داده نمی‌شد. ما پی‌گیری کردیم و دیدیم قانون سازمان زندان‌ها می‌گوید باید شرایط ملاقات زوج‌ها فراهم شود اما با وجود اعتراض و نامه‌نگاری‌های مهسا و مسعود، فکر می‌کنم در آن یک سال فقط دو یا سه بار اجازه ملاقات به آن‌ها داده شد.»

در آن یک سال، وقتی مهسا امرآبادی به مرخصی می‌آمد به مسعود مرخصی نمی‌دادند و وقتی مسعود در مرخصی بود، با مرخصی مهسا مخالفت می‌شد. ارتباط این زوج جوان فقط با نامه‌هایی بود که گاه‌ با دشواری به همدیگر می‌رساندند، یا یادداشت‌ها و عکس‌هایی که روی در یخچال خانه‌شان می‌گذاشتند تا هروقت دیگری به مرخصی آمد، ببیند.

مسعود باستانی در طول 6 سال حبس خود نوشته‌های بسیاری منتشر کرده؛ از نامه و بیانیه تا مصاحبه با همبندی‌ها و گزارش‌هایی در مورد وضعیت ناگوار زندان رجایی‌شهر. او حتی در مورد زلزله آذربایجان و شلاق خوردن همکاران روزنامه‌نگارش در زندان اوین نامه اعتراض‌آمیز نوشت. مسعود در سال های زندان با روزنامه نگارهای زیادی هم بند بود. همراه با احمد زیدآبادی به رجایی‌شهر تبعید شد و با کیوان صمیمی هم‌اتاق بود.  ولی با وجود تمام مقاومت‌ها، جسم زندانی همواره در معرض آسیب است. مسعود به دلیل بیماری خونی بارها به بیمارستان اعزام شد ولی هربار بدون پایان معالجه و با مخالفت پزشکان به زندان برگردانده شده است.

یکی از نزدیکان باستانی می‌گوید: «اکثر مرخصی‌های او در حقیقت اعزام به بیمارستان بود و از زمستان سال 90 تا امروز مرتب اوضاع جسمی مسعود بدتر شده است. آخرین مرخصی او هم برای پی‌گیری مسئله جریمه مالی بود که دادگاه حکم داده باید حقوقی که از رسانه‌های خارجی گرفته را به دولت بدهد. معلوم نیست این مبلغ چطور محاسبه شده و اصلاً چرا باید به قوه قضاییه پرداخت بشود!»

باستانی در دادگاه گفته بود طی 2 تا 3 سال کار برای یک رادیوی خارجی، ماهانه بین 300 الی 350 دلار کانادا حقوق گرفته است. ظاهرا قاضی صلواتی که به این پرونده رسیدگی کرده، با محاسبه‌ای نچندان دقیق این اعداد را در هم ضرب و به پرداخت جریمه‌ای سنگین (آن هم با دلار آمریکا و به نرخ امروز) حکم داده است. این حکم از نظر حقوقی مشکلات متعددی دارد، ولی عدم پرداخت آن مساوی است با بازگرداندن مسعود باستانی به زندان.

حالا مسعود وارد جامعه‌ای شده که طبق گفته همبندیان سابق او، چندان با زندانیان سیاسی خوش برخورد نیست. حتی شاید پیدا کردن کار جدید هم برای او یک مشکل بزرگ باشد، چنانکه مهسا امرآبادی هم پس از آزادی با نامهربانی مطبوعات ایران مواجه شد و این روزها به تحقیق و پژوهش در زمینه تاریخ می‌پردازد.

یکی از همبندیان سابق مسعود که به دیدار او رفته می‌گوید: «زندان مثل دره‌ای است که در زندگی آدم شکاف ایجاد می‌کند. ترمیم این ضربه زمان می‌خواهد، اما امروز مسعود به جای رسیدگی به وضع زندگی‌اش تازه باید نگران جریمه سنگینی باشد که دادگاه برایش بریده. این بی‌انصافی است، خیلی بی‌انصافی است.»

عفو بین‌الملل خواستار توقف اجرای حکم اعدام سالار شادی‌زادی شد

 reza amiri

سازمان عفو بین‌الملل روز دوشنبه، پنجم مردادماه، با انتشار بیانیه‌ای از مقام‌های جمهوری اسلامی خواست تا از اعدام سالار شادی‌زادی، نوجوان متهم به قتل، خودداری کنند.

سالار شادی‌زادی که متهم به ارتکاب قتل در سن ۱۵ سالگی است قرار است با تأیید دیوان‌ عالی کشور، روز دهم مرداد (یکم اوت) در زندان رشت اعدام شود.

سالار شادی‌زادی در بهمن‌ماه ۸۵ (فوریه ۲۰۰۷) دستگیر شد و این دستگیری پس از آن انجام شد که جسد یکی از دوستان وی در حیاط خانه آنها پیدا شد و مقام‌های انتظامی او را به ضربه زدن به گردن فرد مقتول متهم کردند.

سازمان عفو بین‌الملل می‌نویسد که شرایط این قتل و جزئیات این اتهام برای این سازمان روشن نیست.

عفو بین‌الملل در بیانیه خود به دولت ایران یادآوری کرده‌ است که ایران میثاق بین‌المللی حقوق شهروندی و سیاسی را امضا کرده و در این میثاق اجرای حکم اعدام برای افراد زیر ۱۸ سال اکیداً ممنوع اعلام شده‌ است.

بر این اساس، سازمان عفو بین‌الملل از مقام‌های ایرانی خواسته است تا اجرای حکم اعدام سالار شادی‌زادی را «بلافاصله» متوقف کرده و به صدور حکم حبس برای او اکتفا کنند.

به نوشته عفو بین‌الملل، در ایران از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۴ میلادی دست‌کم ۷۲ فرد زیر سن قانونی به اتهام قتل اعدام شده‌اند و برای دست‌کم ۱۶۰ نوجوان زیر سن قانونی دیگر نیز حکم اعدام صادر شده‌ است.

سازمان عفو بین‌الملل در بیانیه‌ای که روز اول مرداد منتشر شد ضمن اشاره به این که در شش ماه گذشته حدود هفتصد نفر در ایران اعدام شده‌اند، هشدار داد که اگرایران با همین روند به اعدام کردن زندانیان ادامه دهد، تا پایان سال جاری میلادی، بیش از یک هزار نفر در ایران اعدام خواهند شد.

 

‫#‏ايران‬ – نوشته‌ای از شعله پاکروان. مادر ریحانه جباری

reza amiri

 
این عکس مرا آتش می‌زند. دلم نمی‌خواهد باور کنم که اینان فقط منافع مادی و دلارهای نفتی را می‌پرستند. دلم نمی‌خواهد باور کنم که ریحانه‌ها بر دار میرقصند، اما چشمهای پر از حرص دنیاطلبان آزمند، فقط به رقمهای حساب ارزی دوخته شده.
سخت است باور کردن این‌که مقامات اقتصادی اروپا چپ و راست به ایران سفر کنند و به روی خودشان نیاورند که دلارهایشان آغشته به اشک چشم مادران و خون فرزندان در خاک خفته است.
مگر می‌شود آمار اعدامها را دانست و روی برگرداند؟ مگر می‌شود مادر ستار و امیر ارشد و مصطفی را دید و بی‌اعتنا به‌صورت غمگینشان از دلار گفت؟ مگر می‌شود پریشانی مادر سعید را دید که حتی کفش‌های آهنینش هم پاره شد در جستجوی پاره تن؟ مگر می‌شود به چشمهای خونبار مادر ندای خونین چهره نگاه کرد؟ مگر می‌شود صورتهای تکه پاره شده‌ی قربانیان اسید را دید و روی برگرداند؟ مگر می‌شود پرپر شدن هزاران گل آرزو را دید و دم نزد؟ مگر می‌شود چرخش قلم قاضیان و احکام اعدام را دید و هیچ نگفت؟ مگر می‌شود میلیاردها دلار از کف رفته مردم بی‌پناه ایران را دید و… . آه.
خوشا روزی که استعمار دیرین دیار فرنگ، حتی با لباس نوین قرن جدید و هزاره سوم، رخت بربندد از این دیار.
خوشا روزی که مدعیان انسان مداری به خود آیند.
خوشا روزی که انسانیت و فقط جان انسان، در سراسر کره‌ی خاکی، مقدس‌ترین مفهوم شود.
خوشا روزی که دادخواهی چشمهای اشکبار مادران داغدار دلخون، به بار بنشیند.
خوشا روزی که ارزش خون سرخ آدمها بیشتر از میلیاردها دلار و یوروی نفتی شود، بسیار بیشتر. بسیار بسیار.
‫#‏ایران‬ ‫#‏تهران‬ ‫#‏مازندران‬ ‫#‏گلستان‬ ‫#‏اردبیل‬ ‫#‏ارومیه‬ ‫#‏کرمانشاه‬ ‫#‏خرمشهر‬‫#‏لرستان‬ ‫#‏قم‬ ‫#‏یزد‬ ‫#‏مشهد‬ ‫#‏البرز‬ ‫#‏همدان‬ ‫#‏كرمان‬

‎کمپین فرهنگیان فعالین مدنی‎s Foto.

پوریا ابراهیمی فعال مدنی زندانی دیروز در پی عود بیماری تنفسی و عدم دسترسی به داروی آسم راهی بهداری زندان اوین شد.

     رادیو پارس _

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این فعال مدنی زندانی که به دلیل ابتلا به بیماری آسم از اسپری ویژه استفاده می کند با عدم همکاری مسئولین زندان امکان دسترسی به این دارو را طی چند روز گذشته نداشته است و انتقال وی به بهداری زندان نیز به دلیل فقدان امکانات و دارو بی نتیجه بوده است.
پوریا ابراهیمی متولد ۱۳۷۳ که سابقه بازداشت و زندانی شدن قبلی نیز دارد، نوزدهم خرداد ماه بازداشت شد و ۲۷ خرداد ماه با اتهاماتی نظیر تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی در شعبه ۶ دادسرای اوین تفهیم اتهام شد، وی پس از بیست روز نگهداری در بند ۲۰۹ با پایان یافتن دوره بازجویی به بند هشت زندان اوین منتقل شد.
این فعال مدنی زندانی پیشتر نیز به اتهام تبلیغ علیه نظام، یک سال را در بند ۳۵۰ زندان اوین متحمل حبس شده بود.
به گزارش منابع هرانا، بند ۸ در حال حاضر یکی از بدترین بندهای زندان اوین است که تعداد زیادی از زندانیان سیاسی بر خلاف اصل تفکیک جرائم و در ازدحام همراه با مجرمین غیرسیاسی و بعضا خطرناک، در آن نگهداری می شوند و اعتراضات مکرر زندانیان و خانواده های آن ها نیز تا کنون بی نتیجه بوده است.

Saied Ohadys Foto.

پارک معتادان؛ ورود افراد سالم ممنوع /

reza amiri
رادیو پارس _   ـ دیدن صدها زن و مردی که وسط چمن‌های پارک در روز روشن و در یکی از شلوغ‌ترین مناطق تهران این‌طور آزادانه پایپ را کنار لب می‌گذارند و فندک اتمی زیرش می‌چرخانند و از لب پایپ شیشه‌ای دودزده کام می‌گیرند، اگرچه سخت است ولی واقعی است.

رادیو پارس _  _به نقل از تسنیم، اگرچه آرام قدم‌هایمان را روی زمین می‌گذاریم ولی به‌محضی که از کنارش رد می‌شویم چرت نشئگی‌اش پاره می‌شود، روسری‌اش را روی موهای فرفری و خرمایی‌اش جابه‌جا می‌کند و گره‌اش را زیر گردنش محکم‌تر می‌بندد، با دست‌های لرزانش می‌خواهد چند تار موی وزوزی سمج را زیر روسری جا بدهد ولی موهای وز خشک شده و به هم چسبیده‌اش، دوباره سر جایشان برمی‌گردند؛ او هم چندان مته به خشخاش نمی‌گذارد.

پایپ شیشه‌ای هنوز دستش است که نگاهش به کیف دستی زیر و رو شده‌ای که با آسترهای پاره، در گوشه‌ای رها شده، می‌افتد و بنا می‌کند به جیغ و فریاد، همزمان با تلفظ غلیظِ فحش‌های رکیک مردانه، حجم انبوهی از هوا را از دهانش بیرون می‌دهد و شروع می‌کند به ناله و نفرین به همان شیوه زنانه‌اش، سر آخر هم عاق و نفرین دنیا و آخرت را حواله هم‌سفره‌ای‌هایی می‌کند که کیفش را خالی کرده‌‌اند.

جیغ و ناله زن میانسال که همه دار و ندارش را از کف داده، گرچه سوزناک است و بلند، ولی تنها برای لحظه‌ای ملودی تق‌تق صدای صدها فندک اتمی را خاموش و نگاه بی‌حالت و منجمد زن و مردهای حلقه زده به دور زرورق‌های سربی و پایپ‌های شیشه‌ای را با خود همراه می‌کند، غائله همان‌جا و در همان لحظه تمام می‌شود و دوباره بازی گروهی دود، شیشه، دوا و زرورق شروع می‌شود، از این میان فقط چند متلک رکیک و نیشخند، دست زن شوم‌بخت را می‌گیرد.

اگرچه غریبه‌ایم و وصله ناجور ولی نه غریبه بودنمان و نه ناجور بودن وصله حضورمان کنار صدها زن و مرد عملی این پارک، باعث نمی‌شود تا پایپ شیشه‌ای یا لوله فلزی و زرورق، حتی برای ثانیه‌ای کنار گذاشته شود؛ از کنارشان که می‌گذری، تنها برای لحظه‌ای صدای ملودی تق‌تق فندک‌ها قطع می‌شود و نگاه‌های سنگین، خیره و پرسشگر، سر تا پایت را ورانداز می‌کند ولی دوباره با همان ریتم، ملودی قبلی از نو نواخته می‌شود، تق تق.

باورش سخت است دیدن صدها زن و مردی که در روز روشن و درست در یکی از شلوغ‌ترین مناطق تهران، این طور آزادانه پایپ را کنار لب می‌گذارند و فندک اتمی زیرش می‌چرخانند و از لبِ پایپ شیشه‌ایِ دودزده، کام می‌گیرند؛ امنیتشان آن قدر «پایدار» است که حتی موادفروشان هم بدون واهمه از حضور یک غریبه ــ بدون ترس از احتمالِ مأمور بودن غریبه‌ها ــ او را مشتری تازه‌ای می‌بینند و بساط شیشه و هروئین اعلایشان را برایش می‌گسترانند و بر سر غر زدن تازه‌وارد غریب، گوی سبقت از هم می‌قاپند.

بچه تهران قدیم که باشی، آدرس سر راست است، پارک دروازه غار؛ اگر بچه تهران قدیم هم نباشی کافی است پی میدان هرندی و پارک خواجوی کرمانی را بگیری، بوستانی بزرگ در قلب محله هرندی با یک زمین بزرگ چمن، یک کتابخانه بزرگ، چمنکاری‌های وسیع و صدها زن، مرد، دختر و پسر معتاد و مواد فروشی که گله‌گله روی چمن‌ها، جا خوش کرده‌اند، دختر و پسرهایی که یا شیشه و هروئین می‌فروشند، یا می‌کشند و یا هر دو.

از کنار مرد میانسال و پسر جوانی که به دیواره پله‌های قسمتی از پارک تکیه داده‌اند و از زور نشئگی، توان سر بلند کردن ندارند می‌گذریم و از لابه‌لای معتادانی که در حال مصرف هروئین و شیشه‌اند، رد می‌شویم و به ۸ ــ ۷ دختر و پسر ۱۷ تا ۳۰ ساله‌ای که در گوشه‌ای از پارک و روی سنگ‌فرش و زیر سایه‌بانی نشسته‌اند نزدیک می‌شویم؛ پسر ۲۶ ــ ۲۵ ساله‌ای که یک پایش در گچ است، وسط نشسته و با یک دستش توله سگی را نوازش می‌کند و با دست دیگرش فندک را زیر پایپ زردشده‌اش می‌چرخاند، دختر جوانی که گلنار صدایش می‌کنند از کیفش پایپ شیشه‌ای جدیدی در می‌آورد و او هم با دیگر پسرها مشغول بازی با توله‌سگ سیاه و سفید و دود می‌شود.

با صدای خش‌دار مردی که “غریبه” خطابمان می‌کند رویمان را برمی‌گردانیم و با کنجکاوی نگاهش می‌کنیم، می‌گوید: “شیشه می‌خواید یا دوا” آن‌قدر صریح و رک می‌پرسد که ناخودآگاه سرمان را به‌نشانه رد دعوتش، تکان دهیم و می‌گوییم: “ممنون، اهلش نیستم”، با بی‌خیالی سرش را می‌چرخاند ولی با همان صراحت می‌گوید: “پس اینجا واینسا”، آن‌قدر چکشی و رک جمله کوتاهش را برایمان دیکته می‌کند که ناخودآگاه به‌سمت ساختمانی که تنها پناهگاه در آن میان به نظر می‌رسد، کشانده می‌شویم.

وارد کتابخانه‌ای می‌شویم که اگرچه ترکیب ناموزونی است در وسط معرکه معتادان، ولی در میانه این ناامنی، کنج امنی است برای ما؛ خنک است و پر از کتاب ولی دریغ از دختربچه یا پسربچه‌ای که حتی از روی کنجکاوی، کتابی را ورق بزند؛ کتابخانه‌ای که تنها بخش جذاب آن برای اهالی، آب‌‌سردکنی است که هر از گاهی میزبان یکی از معتادانی می‌شود که از شدت گرما، مجبور شده بازی دود و نشئگی را به کناری بگذارد و گلویی تازه کند.

خروج از ساختمان کتابخانه و ورودِ دوباره به محوطه پارک، سنگینی نگاه جستجوگر مردها و زن‌هایی را به‌دنبال دارد که بودن تو را در آنجا، به‌مثابه ورود بی‌اجازه به خانه و قلمروشان تعبیر می‌کنند، مردها و زن‌هایی که رد نگاهشان را خیره خیره تا خروجی پارک بدرقه‌ات می‌کنند تا مطمئن شوند از قلمرو امن‌شان خارج شده‌ای.

از پارک خارج می‌شویم ولی وضع خیابان‌های مجاور هم چندان بهتر از وضع داخل پارک نیست، کمتر کوچه و پس‌کوچه‌ای را می‌توان یافت که در قرق تعدادی از معتادان و موادفروشان نباشد، در یکی از خیابان‌های اطراف، ۳۰ ــ ۲۰ زن و مرد، در سایه دیواری کز کرده‌اند و گروه گروه مشغول بازی گرت “گرد” و شیشه خود هستند.

یکی از اهالی محل که ۲۵ سالی هست در این محل کسب و کار می‌کند، با اشاره به عادی شدن وضعیت معتادان بی‌مکان در این منطقه، می‌گوید: “متأسفانه این وضعیت برای ما عادی شده است و نه تنها در این منطقه، بلکه در بسیاری از خیابان‌های جنوب تهران، می‌بینیم که معتادها به‌راحتی کنار خیابان‌ها در حال تزریق و مصرف مواد مخدر هستند”.

با دست، دختر جوانی را نشان می‌دهد و می‌گوید: “می‌بینید، هنوز سرحال و سرِپا است؛ همه‌شان همین‌طورند، روزهای اولی که می‌آیند جوانند و سرحال‌، بر و رو و آب و رنگی دارند ولی بعد از چند ماه، می‌شوند مثل مرده متحرک، تکیده و داغون؛ بالاخره این‌ها ناموس‌اند، نمی‌شود نشست و دست رو دست گذاشت ولی چه‌کاری از دست ما برمی‌آید، این‌ها معمولاً جایی برای خواب ندارند و هر شب برای تأمین جای خواب و موادشان مجبورند به یکی از این موادفروش‌ها التماس کنند”.

وی با گلایه از بی‌توجهی پلیس به وضعیت این منطقه تأکید می‌کند: “وقتی من از اینجا به پلیس زنگ می‌زنم، اهمیت نمی‌دهند و اصلاً نمی‌آیند تا رسیدگی کنند ولی شما هیچ‌گاه چنین وضعیتی را در خیابان‌های شمال شهر مثل نیاوران نمی‌بینید”.

او که دل پردردی دارد و باور نمی‌کند که خبرنگاری برای تهیه گزارشی از وضع محله‌شان، پا به این منطقه گذاشته با ناباوری می‌گوید: “کاری از دست شما هم برنمی‌آید، مگر درمان این معتادها چقدر هزینه دارد، چقدر پول در موضوعات مختلف هزینه می‌شود، سالانه چقدر هزینه فوتبال می‌شود”.

دست زمختش را به ته‌ریش زبر و سفیدش می‌کشد و ادامه می‌دهد: “مطمئنم که از دست شما هم کاری برنمی‌آید. اگر روزی توانستید یکی از وزرا و مسئولان را اینجا بیاورید که از نزدیک با این مشکلات مواجه شوند شاید بتوانی کاری کنی ولی”، ادامه صحبتش را می‌خورد و باز تکرار می‌کند: “اگر توانستی روزی یکی از وزرا و مسئولان را اینجا بیاوری”.

نمی‌دانم از هرم گرما و تیغه تیز آفتاب است که گوش‌هایمان داغ شده یا حرف‌های مردی که تأکید دارد هیچ وزیر و مسئولی پایش را در محله‌ای که خیلی‌ها می‌گویند “ته دنیا است” نمی‌گذارد، هرچه هست مهم دخترها و پسرهایی هستند که جوانی‌شان در کوچه‌ پس‌کوچه‌های این منطقه دود می‌شوند، به‌قول پیرمرد “هرچه باشد این‌ها ناموس‌اند، مگر می‌شود دست روی دست گذاشت”.

7

اجازه سکونت اتباع خارجی تنها در۲ بخش استان قزوین

         رادیو پارس _ ـ معاون اشتغال و کارآفرینی اداره تعاون، کار و رفاه اجتماعی استان قزوین گفت که اتباع خارجی تنها در بخش مرکزی و کوهین استان قزوین اجازه سکونت دارند.

رادیو پارس _  _به نقل از صدا و سیما، معاون اشتغال و کارآفرینی اداره تعاون، کار و رفاه اجتماعی استان قزوین گفت: “اتباع خارجی ساکن در خارج از این محدوده، به استناد ماده ۱۸۱ قانون کار مشمول جریمه نقدی تا پنج برابر حداقل دستمزد به ازای هر روز و حبس کارفرما از ۹۰ تا ۱۸۰ روز می شوند”.

ناصر شفیع آبادی افزود: “هم اکنون ۱۶ هزار تبعه بیگانه در این استان به عنوان پناهنده سکونت دارند که ۴ هزار و ۵۰۰ نفر آنان به عنوان نیروی کار، مشمول دریافت مجوز کار هستند، این افراد باید از طریق دفاتر کفالت ثبت نام کنند و تشکیل پرونده دهند”.

وی افزود: “۱۵۰ تبعه دیگرهم به عنوان پناهنده ساکن هستند که طبق فراخوان وزارت کار باید برای دریافت کارت مجوز کار تا ۱۱ شهریور به معاونت اشتغال ادارات کار مراجعه کنند”.

صدور این کارت برای مشمولان ۱۸ تا ۶۰ ساله، ۲۸۷ هزار و ۵۰۰ تومان هزینه دارد.

معاون اداره کل تعاون، کار و رفاه اجتماعی استان گفت: “غیر از نیروهای کار، بقیه اتباع خارجی شامل زنان، افراد در حال تحصیل و افراد بالای ۶۰ سال و یا زیر ۱۸ سال، کارت آمایش یا اقامت دارند و نیازی به مراجعه برای دریافت کارت اقامت ندارند”.

atbae khareji

ویدئو؛ قمه بر پیکر آزادی بیان

reza amiri

  رادیو پارس _ – اکران فیلم “رستاخیز” به کارگردانی احمد درویش به دلیل اعتراضات تندروها برخی شخصیت های مذهبی لغو شد، ویدئوی زیر صحنه کوتاهی از این اعتراضات را نشان می دهد که زنی در اعتراض به اکران این فیلم اقدام به “قمه زنی” می کند، این فیلم که با هزینه ای نسبتا زیاد و با مجوز وزارت ارشاد ساخته شد و مجوز اکران نیز گرفت، به دلیل نشان دادن چهره بازیگر نقش “حضرت عباس” مورد اعتراض واقع شده است.

ghamezani rastakhiz

هاشم خواستار _سیل بزرگ از سوی ملت در راه است!

reza amiri

نگاهی به همایش اعتراضی 31 تیر فرهنگیان
حرکت های معلمان نم نم باران است ، سیل بزرگ از جانب ملت در راه است . معلمان حقشان را گدایی نمی کنند، حق گرفتنی است . سال 94، سال 67 نیست که تعداد زیادی از زندانیان را بعد از قبول قطعنامه قتل عام و در گور های دسته جمعی دفن کردند

 

 

31تیر 1394 در کنار 30 تیر سال1331 جاودانه شد . و از روز دوشنبه 13مهر روز جهانی معلم با تجمع در مقابل اداره اموزش و پرورش شهرستانها و اداره کل استانها و در تهران جلو وزارت اموزش و پرورش حماسه ای دیگر خواهیم ساخت.
در30تیر عروسی فرزند خواهر و فرزند برادر همسرم بود که خانواده را چند روز زود تر به بیرجند فرستادم. و با توجه به احضار دوستان توسط حراست آموزش و پرورش مشهد به تنهایی برای ساعت سه و نیم بعد از ظهر 30تیر بلیط قطار به تهران تهیه کردم. ساعت چهار شب31تیر به تهران رسیدم که هم اتاقی دوران دانشجویی و معلم اخراجی دهه ی شصت اقاي محمد رضا بيات تلفن زد: از زنجان ساعت چهار رسیدم کجایی؟ که نیم ساعتی نگذشته به ایستگاه راه آهن امد.

سپس آقای غلامرضا احمدی از تریت حیدریه زنگ زد ،که ما به ایستگاه راه اهن تهران رسیدیم کجاهستی؟ همه به هم رسیدیم. دوستان تربتی گفتند:محلی در نزدیک بهارستان داریم برویم صبحانه را خورده و سپس عازم میدان بهارستان شویم. 14 سال بود که تهران نرفته بودم. با دوستان صبحانه را خورده و از طریق مترو عازم میدان بهارستان شدیم. جمعا هفت نفر بودیم. آقایان غلامرضا احمدی و غلام عباس کرمانی . علی کامیاب و محمد علی مدرس زاده و ناصر پارسا و دوست زنجانیم محمد رضا بیات که از راه اهن شهری پیاده و همراه با معلمان مریوان که به هم پیوسته بودیم از پله ها بالا رفته و پا در میدان بهارستان گذاشتیم که منطقه را بسیار امنیتی دیدیم. لباس شخصی ها و نیروی انتظامی به تعداد انبوه در همه جا مستقر بودند.

ناگهان به طرف ما هجوم آوردند.تعدادی از دوستان فرار که از مسیر های دیگر وارد میدان شوند. اما اینجانب و محمد رضا بیات و غلام عباس کرمانی و علی کامیاب و محمد علی مدرس زاده همراه با تعدادی از معلمان مریوانی دستگیر و به داخل ماشین ون منتقل که ظرفیت ماشین تکمیل و 12 نفرمان را به پلیس امنیت خیابان وزرا منتقل کردند. در همان خیابان 25 ماشین ون پارک شده بود. در راه به ماموران کوله پشتی همراه خودم را نشان دادم که بار ها به زندان رفته و اکنون با آمادگی کامل که ممکن است به زندان بروم به تهران امده ام.

ابتدا ما را به زیر زمین بردند. همکاران متوجه شدند که در اینجا در چند مکان همکاران را نگه داری میکنند. خیلی تلاش کردند که موبایل ها را از ما بگیرند.اما تصمیم گرفتیم تا انجا که بتوانیم مقاومت و موبایلمان را تحویل ندهیم. حتی یک نوبت ماموری چنگ انداخت و موبایلم را گرفت که همکاران او را محاصره و به زور موبایلم را از داخل دستش در اوردند. 4 نفر ،4نفر جهت باز جویی بالا میبردند. دو نکته در بازجویی ها متوجه شدم: یکی آیا وابسته به تشکلهای صنفی فرهنگیان هستیم ؟که نشان میداد حاكمان تحمل کار تشکیلاتی را ندارند. دنیای مدرن تلاش میکند که مردم به شکل های مختلف تشکل ( NGO ) به وجود اوردند وخودشان را در نهایت برای بهتر اداره کردن کشور سازماندهی کنند. هر چند که از داخل ان اعتصاب وتجمع و اعتراض به وجود بیاید که جزیی از زندگی مدرن است. و حتی ممکن است در نهایت با اعتراضات گسترده منجر به رفتن دولتی وامدن دولتی دیگر شود. سوال دیگر از کجا متوجه تجمع شده ایم؟ باز در دنیای مدرن امروز ،آگاهی ها ثانیه ای شده . و هیچ دولت و ارگانی نمیتواند جلوی انتشار اخبار را بگیرد ، مگر اینکه همه را به زندان بیندازد که تجربه نشان داده در زندان هم موفق نمیشوند که از انتشار اخبار جلو گیری کنند.

تا ساعت12ظهر همکاران را دستگیر و به پلیس امنیت می اوردند. بعد از ساعت12 سر شماری شديم که حدودا 122 نفر اقا و11نفر خانم که در اتاق کناریمان نگه داری میشد ند بودیم. ماموران هنگام سر شماری بسیار اشتباه کرده ومرتب ما را از سالنی به سالن دیگر میبردند. در یکی از سر شماری ها که نامم را خواندند، همه معلمان محکم و ممتد دست زدند.برگشتم و از معلمان تشکر کردم. ماموران تعجب کردند.یکی از افسران پرسید برای چه معلمان برای شما دست زدند؟ گفتم به خاطر موی سپیدم است.دیر وقت بود که ناهار اوردند. معلمان قبول نکرند. یک نفر هم که معلم نبود واشتباها او را دستگیر کرده بودند زمانی که دید معلمان غذا را قبول نکردند او هم بسته ی غذا را برگرداند.

شاید ساعت ار چهار بعد از ظهر گذشته بود که سربازی مستقیم نزد من امد و گفت:دادستان به شما کار دارد. کوله پشتی ام را برداشتم و شروع به رفتن کردم که همکاران جلوی مرا گرفتند:اقای خواستار نباید بروی، دادستان کار دارد بیاید اینجا. بعدا فهمیدم که میخواستند مرا برده و مثل سه نفری که شرح خواهم داد زده و به این زودی ها ازادم نکنند. همکاران فرهنگی :همیشه قدر دان شما بوده و هستم. اگر همت شما نبود یقینا اکنون بنده زندان بودم. درود بر همت والای شما،درود بر مقاومت وپایداری شما و درود بر اتحاد و همبستگی شما.چقدر محیط صمیمی بود .

از همه جا بودند.از قشم،از برادران عرب ایرانی خوزستان،از خطه کردستان که بسیار زیاد،ازماکو،ارومیه، تبریز،شیراز،مرکزی،ایلام،اصفهان، مشهد و…خلاصه از همه جا با هم بازداشت بودیم .ساعتی گذشت و سه نفر از همکاران به نام های محمد رضا رمضان زاده از بجنورد و عقیل نظیری از کرج و مسعود ضیایی از یزد که دادستان آنها را کار دارد بردند.ساعتي بعد اقای لطفی نیا از همکاران مشهدی اعلام کرد:دادستان می آیدکه کمی صحبت کرده و سپس آزادمان کنند.و دادستان آمد و مانند تمام مسئولین همان حرفهای تکراری را زد كه بله حقوق شما کم هست ولی دشمنان وبه خصوص منافقین سوءاستفاده می كنند و شما برای یک هفته برای رادیو و تلوزیونهای ماهواره ای خوراک تهیه کردید.همکاران در جواب دادستان محکم ایستادند که حراست و اطلاعات و پلیس امنیت و نیروی انتظامی چه حقی دارند که ساعت 12و 2 شب و4صبح و….از ما بخواهند که به تهران نروید…..و با کمال پررویی به همکاران بگویند که موبایل هایتان را روشن نگهدارید که ما بدانیم شما در کجا هستید.و به همین علت هم اکثر همکاران مجبور شده بودند موبایلشان را خاموش کنند.

به تدریج زمزمه آزادی شنیده می شدکه همکاران اعلام کردند:1-ابتدا خانم ها باید آزاد شوند2-کسی تعهد نمی دهد3-آن سه نفر هم باید آزاد شوند،در غیر اینصورت ما از اینجا نمی رویم.همکاری اعلام کرد:خانمش که با خانم ها بازداشت بوده از بیرون تماس گرفته که خانم ها همه آزاد شده اند.سه نفر هم آزاد شدند و کسی تعهد هم نداد .در ب پلیس امنیت را ساعت حدود 7عصر بود که باز کردند.همه خوشحال که پیروز شده اند و دستانشان را به علامت پیروزی بلند کرده بودند.موبایل ها روشن و مرتب عکس یادگاری می گرفتند.

خیلی ها فریاد می زدند که ما دیگر از زندان نمی ترسیم .همکاران فرهنگی تهران از جمله آقایان بهشتی و نیک نژاد ومحمد حبيبي وجعفر ابراهيمي و ايمانزاده وخانم پاك ضمير وخانم سليمي و… نیز به استقبال ما آمده بودند و در غياب ما زحمات بسياري كشيده بودند. وهمچنين اقايان نادر قديمي ورضا مسلمي از همدان وجواد لعل محمدي از مشهد و… نيز براي ازادي ما بسيار تلاش كرده كه جاي تشكر وقدر داني دارد.بعدا معلوم شد مادران پارک لاله هم به استقبال ما آمده بودند.اعلام شد که آقای محمد داوری که بارها ذکر خیرشان بوده که به علت افشا کردن جنایات کهریزک5 سال حبس کشیده به تعداد 120 نفر تدارک شام در باشگاه معلمان ديده.همکاران تهرانی برای شهرستانی ها ماشین کرایه و آدرس را به راننده داده و برای شام به یاشگاه فرستادند.در باشگاه خانم دهقان همسر آقای عبد الفتاح سلطانی را دیدم که از ایشان احوال همسر زندانی شان را پرسیده و اعلام کردم ما آقای عبد الفتاح سلطانی را به خاطر دفاع از معلمان زندانی ،معلم می دانیم.همكاران رادر 4مكان در تهران نگهداري ميكردند.از همکارانی که در جاهای دیگر نگهداری می شدند نتوانستم اطلاعی کسب کنم.ولی خبر دار شدم آقای رضا علیجانی و آقای حکیم الهی از مشهد که در نقطه دیگری از تهران بازداشت بودند آزاد شده اند.پیش بینی می شد که با بودن تابستان وتعطيلي مدارس اگر معلمان بازداشت نمی شدند15هزار معلم تجمع می کردند.

آرام آرام مسائلی که اتفاق افتاده بود و ما در بازداشتگاه بی خبر بودیم آشکار شد.خانم معلمی را چنان کتک زده بودند که بدنش لمس و هنگامی که از پله های پلیس امنیت پایین می آمده سرباز نگهبان به معلمان دیگر می گفته کمکش کنید که نمی تواند پایین بیاید.می گفتند نیرو های زن پلیس امنیت،خانم معلمی را داخل مینی بوس انداخته بود که چادر و مقنعه اش به کناری افتاده و آن خانم معلم سیلی محکمی به صورت خانم پلیس زده و ابراز داشته :مقصر ما هستیم که شما را خوب تربیت نکرده ایم.بعدا آقای رمضان زاده برایم بیان کرد زمانی که آن سه نفر را به بهانه اینکه دادستان کار داردبردند ،آنها را به زیر زمین برده ،و 5نفر قلدر و هیکل، همان طور که از پله ها پایین میرفته اند با مشت ولگد زده و آنها را لخت کرده و بازجویی می کنند.دادستان که نزد آنها می رود،همکاران شاکی شده که ما را شکنجه داده اند ولی آن 5نفر انکار می کننددر حالی که دوربین ها ضبط کرده اند. دادستان از طرف آنها عذر خواهی می کند.به این می گویند حقوق بشر اسلامی.آقای دادستان هم داد را ستانده است .البته دو نفر از همکاران را هم سخت زده بودند که بدنشان زخم و همکاران بازداشتی شاهد بودند.

به حاکمیت اخطار می کنم که حرکت های معلمان نم نم باران است ،سیل بزرگ از جانب ملت در راه است .معلمان حقشان را گدایی نمی کنند،حق گرفتنی است .سال 94،سال 67 نیست که تعداد زیادی از زندانیان را بعد از قبول قطعنامه قتل عام و در گور های دسته جمعی دفن کردند.مردم و به خصوص معلمان به سرعت در مقابل زور گویی ها و ظلم ها واکنش نشان می دهند.در کشور های آزاد امثال معلمان که تظاهرات کرده و حتی شعار می دهند پلیس برای حفظ امنیتشان در کنار تظاهر کنندگان هست که دیگران مزاحم آنها نشوند.ولی در کشور مانه تنها از پلیس که از نیروهای لباس شخصی که در بینشان نوجوانان15تا 16 ساله نیز بودندکه هیچ گونه آموزشی ندیده و مسلما اشتباهات بزرگی انجام می دهند برای سرکوب استفاده می کنند.آن هم در تجمعی که سکوت است .

آیا این پلیس و لباس شخصی ها خودشان ضد امنیت نیستند؟از دوستان خبر رسید که فرهنگيان شهرستاني از خانواده های زندانیان معلم، رسول بداقی،اسماعیل عبدی ،علي اکبر باغانی،علیرضا هاشمی ،سید محمود باقری دیدن کرده اند که کمال تشکر را دارم. بنده با آقای شهرام حیدری تا گرفتن بلیط،خانه ایشان بودم که تا تاریخ 2 تیر که عازم مشهد شدم حقیقتا شرمنده ام کردند.31تیر 94در کنار 30 تیر 31 معلمان حماسه ای را رقم زده که برگ زرینی از تاریخ خواهد شد. اکنون همکاران گرامی دوشنبه 13مهر برابر 5 اكتبر روز جهانی معلم با تجمع در شهرستان ها در مقابل اداره و در مراكز استان ها در مقابل ادارات کل و در پایتخت در مقابل وزارت آموزش و پرورش از ساعت10تا 12 ظهر در اعتراض به زندان کردن همکارانمان و وضعیت اسف بار معیشت، تجمع کرده و از 13 مهر حماسه ای دیگر بسازیم. پیشاپیش از معلمانی که پرو فایل گروه شان را 13 مهر روز جهانی معلم نام گذاری کرده اند تشکر و قدر دانی میكنيم.

سید هاشم خواستار نماینده معلمان در کانون صنفی فرهنگیان خراسان

معلمان اخراجی کردستان : روحانی حضور ما استقبال نیست ! اعتراض است

معلمان اخراجی کردستان : روحانی حضور ما استقبال نیست ! اعتراض است

reza amiri

رادیو پارس _ _یکشنبه 4 مرداد در جریان استقبال از روحانی که به سنندج رفته بود ،معلمین اخراجی که از سالهای
1359 به بعد به دلایل واهی اخراج شده اند واکثر آنان محرومیت اجتماعی دارند (به دلیل انفصال از آموزش وپرورش) با پلاکارد سیاه که در آن ازطرف معلمین اخراجی خواسته هایشان نوشته شده بود در مسیر ایستادند واعلام کردند که ،
این حرکت ما اعتراض است واستقبال نیست ،
در جریان این حرکتها با توجه به اهمیت موضوع وازدحام نیروهای بسیجی وحمله اطلاعاتی ها به این گروه مظلوم، خانم معلمی اخراجی مصدوم گردید که با آمبولانس اورا به بیمارستان منتقل ومشخص شد که پایش شکسته است .
نهایتا نیروهای سرکوبگر انتظامی پلاکاردهایشان را جمع وآنها را متفرق نمودند .
شایان ذکر است که جامعه معلمین اخراجی استان کردستان اعتراضات خود را از سال 1393 همراه با جامعه فرهنگیان ایران آغاز نموده اند وجز محرومترین ومظلوم ترین قشر در کردستان بوده وحدودأ 2000 نفر می باشند .

Nadia Naderis Foto.

جمعی از مردم سنندج در جریان سفرروز گذشته حسن روحانی به این شهر با در دست داشتن پلاکارد و دست نوشته هایی با متن”مسکن من کو؟”

رادیو پارس _
جمعی از مردم سنندج در جریان سفرروز گذشته حسن روحانی به این شهر با در دست داشتن پلاکارد و دست نوشته هایی با متن”مسکن من کو؟” خواستار رسیدگی به وضعیت مسکن شدند.
همچنین جمعی از معلمین خواستار آزادی معلمین زندانی و رسیدگی به وضعیت معلمین اخراج شده شدند.
جمهورى اسلامى با روحانى و بدون روحانى همان رژیم اعدامهاى دسته جمعى است، همان رژیم زندان ،ضرب و شتم ، شکنجه و تجاوز