محکومیت ۴۰ سال حبس و ۱۵۵میلیون تومان جریمه برای دو زندانی سیاسی

دادگاه تجدید نظر استان سیستان و بلوچستان دو زندانی سیاسی بلوچ را با تقلیل حکم اولیه، مجموعا به ۴۰ سال زندان و ۱۵۵ میلون تومان جریمه محکوم کرد.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از کمپین فعالین بلوچ، عبدالوحید هوت معروف به حمید و زبیر هوت پس از اعتراض به احکام بدوی خود با با تقلیل حکم روبرو شدند.
بر اساس حکم جدید صادره توسط دادگاه تجدید نظر استان سیستان و بلوچستان عبدالوحید هوت به ۱۵ سال زندان و ۵۵ میلیون جریمه و زبیر هوت به ۲۵ سال زندان و ۱۰۰میلیون جریمه محکوم شدند.
عبدالحمید هوت ۱۱ اردیبهشت ۹۲ به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی و محاربه» در چابهار بازداشت شد و هم پرونده وی زبیر هوت نیز هفت ماه بعد از وی در چابهار بازداشت شد.
دادگاه بدوی این دوزندانی در سال ۹۳ در شعبه یک دادگاه انقلاب چابهار به ریاست «قاضی ماهگلی» برگزار شده بود که ماهگلی عبدالحمید هوت را به ۲۸ سال حبس و ۵۵ میلیون جریمه و زبیر هوت را به ۱۲ سال زندان و یک اعدام با ۱۰۰ میلیون جریمه محکوم کرد.
این دو زندانی سیاسی بلوچ به حکم صادره اعتراض کردند که جواب اعتراض این دو زندانی امروز پنچ شنبه ۱۵ تیر فقط با اندکی تقلیل حکم قبلی به آنها داده شد.
این دو زندانی اتهام وارده را رد کرده و گفته اند که: «برای اخذ اعترافات دیکته شده مورد شکنجه قرار گرفته اند و تحت شکنجه بر نوشته ها و کاغذهایی انگشت زده اند که از محتوای نوشته شده آنها اطلاعی نداشته اند».

محکومیت بهزاد محمودنژاد به پنج سال تعزیری و تبعید

بهزاد محمودنژاد، شهروند ساکن ارومیه، از سوی دادگاه انقلاب ارومیه به ۵ سال حبس تعزیری و ۲۵ سال حبس تعلیقی به همراه تبعید به خراسان رضوی محکوم گردیده است.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران، طی روزهای گذشته دیوان عالی ایران، حکم ۵ سال حبس تعزیری و ۲۵ سال حبس تعلیقی به همراه تبعید به خراسان رضوی را برای بهزاد محمود نژاد تایید نمود.
این شهروند پیش‌تر در تاریخ ۲۱ اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۹۶، به اتهام «ارتباط با احزاب کردی» از سوی دادگاه انقلاب ارومیه حکم مذکور را دریافت کرده بود، که حکم صادره، عینا در دیوان عالی ایران تایید شد.
یک منبع مطلع در این رابطه به ماف نیوز گفت: «وکیل پرونده به اصرار موکل خود، از بیم افزایش حکم نسبت به تجدیدنظر اقدام نکرده است. دادگاه انقلاب اعلام کرده بود وی تا روز ۱ تیرماه حق تجدیدنظر دارد.»
روز یکشنبه ۲۷ شهریور ۹۵، در حوالی روستاهای «قصریک و هشتیان» از توابع سوما و برادوست در ۷۰ کیلومتری شمال ارومیه، نیروهای امنیتی بە طرف یک اتومبیل غیرنظامی تیراندازی کردند که در پی آن، یک تن به نام «ارکان سعیدی» فرزند شوقی از اهالی روستای «گیچی» کشته و بهزاد محمودنژاد هم زخمی و سپس بازداشت شد.
بهزاد محمودنژاد از اهالی روستای «گیچی» بعد از زخمی‌شدن در بیمارستان تحت تدابیر شدید امنیتی بودە و پس از بهبودی، ۳ ماه را در بازداشتگاه اداره‌ی اطلاعات ارومیه تحت بازجویی بوده است.
آن زمان نیروهای امنیتی پس از تحویل جنازه‌ی نامبردە، به دلایل واهی به خانواده‌اش اعلام‌ کردە بودند که حق برگزاری مراسم ترحیم در مسجد را ندارند.

دست‌کم سه کشته بر اثر ریزش آوار  

دو نفر از نیروهای هلال احمر و یک شهروند، که در حال امدادرسانی به یک مصدوم بودند، به دلیل نبود تجهیزات کافی بر اثر ریزش دیواره اطراف چاه جان باختند.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از تسنیم، ساعت یک و۳۹ دقیقه بامداد امروز، پنج نفر به داخل یک گودال چاه بر اثر گودبرداری و ریزش کناره‌های چاه، سقوط کردند که دو نفر نجات یافتند اما متأسفانه ۳ نفر که شامل ۲ نیرویهلال‌احمر و یک شهروند بود، جان باختند.
علیرضا زراعتچی، رئیس مرکز مدیریت حوادث استان زنجان گفت: عملیات امدادرسانی در روستای “استرود” زرین‌رود از توابع خدابنده از ساعت ۱۶ و ۴۷ دقیقه روز گذشته به علت مسمومیت یک نفر داخل چاه با گاز منواکسید آغاز شد و یک دستگاه آمبولانس اورژانس، تیم کوهنوردی هلال‌احمر و آتش‌نشانی به محل حادثه اعزام شدند.
رئیس مرکز مدیریت حوادث و فوریت‌های پزشکی استان زنجان افزود: به دلیل عدم وجود تجهیزات لازم با هماهنگی مسئولان محل تصمیم به گودبرداری از کناره چاه با یک دستگاه لودر گرفته شد که در ساعتیک و ۱۵ دقیقه بامداد امروز به علت ریزش کناره‌های گودال پنج نفر به داخل آن سقوط می‌کنند.
وی با اشاره به اینکه دو نفر سالم و بدون هیچ‌گونه مصدومیت از زیر آوار بیرون می‌آیند، بیان کرد: دو نفر از نیروهای هلال‌احمر و یک نفر از مردم عادی بدون علائم حیاتی و با احیای قلبی ریوی به درمانگاه زرین‌روداعزام می‌شوند که فوت دو نفر در درمانگاه تأیید و یکی از مصدومان به بیمارستان امیرالمؤمنین اعزام می‌شود اما به علت شدت آسیب‌ها در آنجا فوت می‌کند.
زراعتچی با اشاره به اینکه یک نفر داخل چاه است، تصریح کرد: وضعیت فرد داخل چاه نامعلوم است.

روایتی از محرومیت در یک قدمی پایتخت

اینجا نه منطقه‌ای در میان کویر و تشنه از بی‌آبی است که محرومیت در آن جولان دهد و نه روستایی‌ در نقطه‌ای دور افتاده؛ اینجا حاشیه پایتخت‌مان است و دور از هیاهوی شهرنشینان؛ در آن نه از آسمان‌خراش‌های شهری خبری است، نه از تب داغ مصرف‌گرایی و نه حتی امکانات درمانی و بهداشتی؛ اینجا “شمس‌آباد” است؛ جایی که زنان و مردانش تابستان‌ها را پای کوره‌های آجرپزی عرق‌ می‌ریزند و هر ماه زمستان‌ را منتظر یارانه‌های ۴۵ هزار تومانی‌اند.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از ایسنا، در جنوب شرق تهران، ‌ حوالی روستای گلدسته، تصویری از کاهگل و خاک در قاب چشمان‌مان نقش می‌بندد. در ورودی روستا، پسر ۱۲ یا ۱۳ ساله‌ای با چهره‌ای آفتاب‌سوخته، موهای کوتاه و چشمانی نافذ، می‌شود راهنمای راه تا کوره آجرپزی “عرب” و “ارباب حسن” را پیدا کنیم؛ راه را نشان‌مان می‌دهد و می‌پرسد: “شما همون دکترایی هستین که قرار بود بیان اینجا؟ “. جواب مثبت را که می‌شنود، راهش را می‌کشد و می‌رود…
جوانه‌های همت و امید
زیاد از اردوهای جهادی شنیده‌ایم؛ جوانانی که می‌خواهند به مردمانی از خودشان ‌خدمت کنند. فرقی نمی‌کند که از چه صنف یا قشری باشند، مهم درمان درد کسانی‌ است که بی‌یاور مانده‌اند. حالا هم چند جوان دانشجوی پزشکی که عمدتا در دانشگاه‌های علوم پزشکی بزرگی چون تهران، شهید بهشتی، ایران و… درس می‌خوانند و ترم‌های پایانی دوره عمومی‌شان را سپری می‌کنند و چند نفری‌شان هم درس‌شان را تمام کرده‌اند، بدون کمک از هیچ نهاد و ارگانی و بدون هیچ وابستگی جناحی یا گروهی، به صورت خودجوش، با همراهی چند تن از استادان‌شان، آستین بالا زدند تا پای قسمی که خورده‌اند بایستند.
آنها که با عنوان «گروه جهادی پزشکی حامی»،  کارشان را از شهریور ماه سال ۹۵ آغاز کردند، جمعه‌هایشان را با شناسایی مناطق محروم و حاشیه‌ای تهران و رفتن به این مناطق برای ویزیت، معاینه یا مشاوره زنان و مردانی که از امکانات بهداشتی و درمانی به دورند و یا دغدغه‌ای برای سلامت‌شان ندارند و آموزشی در این راستا ندیده‌اند، می‌گذرانند. منطقه پیشوای ورامین و منطقه اتابک را پیش از این رفته‌اند و اهالی و افراد تحت پوشش خیریه‌های آنجا را به طور کامل ویزیت کردند. حالا این بار قرعه به نام کوره‌های آجرپزی شمس‌آباد ‌افتاده است.
یکی از دانشجویانی که پای ثابت این گروه و اردوهای جهادی‌اش است و از ابتدای شکل‌گیری گروه همراه بوده، اینطور از کارشان برایم تعریف می‌کند: ما اول درباره مناطقی که قرار است برویم، تحقیق کرده و کار شناسایی را انجام می‌دهیم. بعد از آن همه بچه‌ها را جمع می‌کنیم و به آن منطقه می‌رویم و همه مردم آنجا را ویزیت می‌کنیم. حتی همراه ما روان‌شناس هم هست تا اگر کسی مشکل روحی هم داشت بتواند با روان‌شناس صحبت کرده و مشاوره بگیرد. علاوه بر این، دانشجویانی از رشته زنان و مامایی و یک متخصص زنان هم همراهمان است.
او می‌گوید: البته کار ما فقط به یکبار آمدن به منطقه و ویزیت مردم ختم نمی‌شود، بلکه بعد از ویزیت تمام اهالی، داروهای مورد نیازشان را لیست می‌کنیم و آنها را برایشان می‌آوریم. بعد هم هر چند هفته یکبار چند نفر از بچه‌ها مجددا به منطقه می‌آیند و روند بهبودی‌ها را بررسی می‌کنند. این کار را آنقدر ادامه می‌دهیم تا بیماری‌های اهالی آن منطقه بهبود یافته و یا در روندی رو به بهبود قرار گیرند. حتی ما تیم ارجاعی را شکل داده‌ایم تا اگر فردی بیماری حادی داشته باشد، آن فرد را به پزشک متخصص معرفی ‌کنیم و کارهای درمانی‌اش را به طور رایگان پیش می‌بریم.
او همچنین درباره نحوه تامین هزینه‌های کارشان می‌گوید: خوشبختانه بسیاری از اساتیدمان که از پزشکان و متخصصان خوب کشورند، با ما همکاری کرده و اقدامات درمانی را به طور رایگان برای بیماران انجام می‌دهند. مثلا می‌گویند، ‌ شما ماهیانه دو بیمار را به ما ارجاع دهید تا اقدامات درمانی را برایش به طور رایگان انجام دهیم. سایر هزینه‌هایمان هم از کمک‌های مردمی تامین می‌شود. کانال ما در تلگرام وجود دارد و مردم خیلی به ما کمک می‌کنند. گاهی هم اطرافیان خودمان به ما کمک می‌کنند و اگر هم کم بیاوریم، خودمان مشارکت می‌کنیم و هزینه‌ها را تامین می‌کنیم.
وقتی فقر فرهنگی و آموزشی ریشه می‌دواند
این دانشجوی پزشکی بیان می‌کند: متاسفانه گاهی مردم این مناطق با ما همکاری نمی‌کنند. مثلا وقتی برخی از آنها را به متخصص ارجاع می‌دهیم و می‌گوییم که پیگیر درمان‌شان باشند، به پیگیری‌هایمان برای درمان بیمارشان روی خوش نشان نمی‌دهند. برخی‌شان هم می‌گویند شوهرمان اجازه نداد که دوباره برای درمان بیاییم. البته بعضی وقت‌ها هم با ما برخورد بدی می‌کنند، مثلا یکبار در منطقه‌ای که رفته بودیم، بسیار شلوغ شد و مردم در صف ماندند و نزدیک بود از سوی مراجعین، کتک بخوریم!
از او می‌پرسم به عنوان کسی که بارها در مناطق محروم حاشیه شهرها رفته و با مردم بوده است، بزرگترین مشکل را در چه می بیند؟ او می‌گوید: راستش به نظر من آن چیزی که بیشتر از فقر مالی به مردم حاشیه شهر آسیب‌ زده، فقر فرهنگی و آموزشی است. یکبار ما به یکی از مناطق حاشیه‌ای تهران رفتیم و در آنجا واقعا به فقر فرهنگی و آموزشی مردم پی بردم. در آنجا زنان کم سن‌وسالی را دیدم که چندین بچه داشتند و حتی نمی‌دانستند که چگونه بچه‌دار می‌شوند. مثلا به دلیل همین فقر آموزشی، عفونت یکی از مشکلاتی است که در بین زنان ساکن حاشیه شهر بسیار زیاد است.
غم “نان” و دردهایی که فراموش می‌شوند!
او برایم تعریف می‌کند که در برخی مناطق وضعیت مردم واقعا بد است و ادامه می‌دهد: یکبار رفته بودیم برای ویزیت، مردی را دیدم که پایش به دلیل آسیب‌دیدگی عفونت کرده بود و عفونت تا زانویش بالا آمده بود و باید پایش قطع می‌شد. زمانی که از او پرسیدم چرا برای درمان مراجعه نکرده‌ای، گفت؛ من کارگر روزمزدم، اگر می‌خواستم پایم را درمان کنم، باید سه روز در بیمارستان می‌خوابیدم و اگر این کار را می‌کردم، ‌ بچه‌هایم سه روز نان نداشتند که بخورند.
انگار رنج مردمان مناطق محروم فقط به دردهای جسم‌شان محدود نمی‌شود، بلکه بدتر از درد جسمی، روحشان هم از گزند نداری، اعتیاد و … در امان نمانده است. این دانشجوی پزشکی برایم می‌گوید: در یکی از اردوهایشان با دختربچه‌ای مواجه شده که چشمانش پر از غم بوده. انگار رنج زندگی‌ بزرگسالان، در چهره این دختر نقش بسته بود. از مادرش دلیل این غم را پرسیدم که مادر گفت بچه‌ام شب‌ها از خواب بیدار می‌شود و جیغ می‌کشد و گریه می‌کند. بعد از صحبت کردن با دخترک متوجه شدیم که پدرش اعتیاد داشته و زندگی‌شان با مواد مخدر، به جهنمی بدل شده است. هرچند که یکی از دانشجویان اردوی جهادی برای شاد کردن دخترک او را با خود برای گردش ‌برد و برایش لباس عید خرید، اما باید پرسید مگر چقدر می‌شود این کار را انجام داد؟ اصلا بقیه کودکان غمگین سرزمینم چه می‌شوند؟.
کوره “عرب”؛ نخستین ایستگاه
ابتدا به همراه تیم اردوی جهادی مستقل دانشجویان پزشکی، وارد کوره “عرب” می‌شویم؛ اتاقک‌هایی کنار هم ردیف شدند و با درب‌های آهنی آبی رنگ، سقفی شدند برای ساکنان کوره. زمین این اتاقک‌ها به طرز ناشیانه‌ای با سیمان پوشانده شده و یک دست‌شور در کنار دیوار روبروی اتاقک‌ها جا خوش کرده است. گروه پزشکی وارد شده و چند اتاق برای مستقر شدن‌شان خالی می‌شود. کوچکترها کنجکاوند، سرک می‌کشند و ریز ریز می‌خندند. در این میان بزرگترها، ‌ آنهایی که بیمه‌ دارند، به دنبال دفترچه‌شان می‌روند و بقیه هم صف می‌کشند برای ویزیت و معاینه.
همیشه در حوزه بهداشت و درمان کشور، بیمه رایگان یکی از مسائلی بود که همه ساله شعارش به مردم داده می‌شد، اما دریغ از اجرایش. حالا اما این شعار تا حد زیادی محقق شده و نمونه آن را می‌توان در این منطقه محروم دید که بیشتر سکنه‌اش تحت پوشش بیمه سلامت قرار گرفتند البته برخی از اهالی هم افغانند و نه کارت ملی دارند نه کارت تابعیت؛ چه برسد به دفترچه بیمه!.
اولین مراجعه کننده زنی است که دست دو کودکش را در دست دارد و برای فرم پر کردن می‌نشیند. شوهرش اعتیاد داشته و آنها را ترک کرده است. این زن که ۲۱ سال بیشتر ندارد، در کنار مادرش شده سرپرست دو کودک. البته امیدوار است که شوهرش زودتر اعتیاد را کنار بگذارد و بازگردد. کم کم چند زن دیگر هم کنارم می‌نشینند و همانطور که اطلاعات‌شان را کوتاه کوتاه می‌گویند تا داخل فرم‌های ویزیت نوشته شوند، سفره دلشان را برایمان باز می‌کنند. یکی‌شان می‌گوید: “ما توی این اتاقا زندگی می‌کنیم. الان خود من با خانواده‌ام هفت نفریم و توی این اتاق کناری زندگی می‌کنیم، ماهی ۸۰۰ هزار تومنم بابتش اجاره می‌دیم.”
– می‌پرسم چند سالگی ازدواج کردید؟، می‌گوید:  ۱۲ سالم بود که ازدواج کردم، آن زمان در تربت جام اینطور بود و دخترها را در همین سن‌وسال شوهر می‌دادند، اما الان شرایط بهتر شده و دخترها تا  ۱۷ یا ۱۸ سالگی هم مجرد می‌مانند و بعد ازدواج می‌کنند. راستش در آن زمان خودم نمی‌خواستم ازدواج کنم، اما پدرم گفت که باید عروس شوم. خلاصه با پسر دایی‌ام ازدواج کردم. بعد از ازدواج آمدیم تهران برای کار و اینجا ساکن شدیم.
– تحت پوشش بیمه هستید؟ راستش از زمانی که کوره‌ها غیرفعال شدند، بیکار شدیم و بیمه تامین اجتماعی ما هم قطع شد. الان هم فقط با پول یارانه روزگارمان را سر می‌کنیم.
– چند بچه دارید؟ بچه‌هایتان مدرسه می‌روند؟ خودتان سواد دارید؟. سه تا بچه دارم؛ دو تا دختر و یک پسر. در روستای گلدسته مدرسه و نهضت سوادآموزی هست، بچه‌ها را می‌فرستیم آنجا. اما خودم سواد ندارم و چون مسیر رفتن به گلدسته هم تا اینجا چهار کیلومتر است، خودمان نمی‌توانیم برویم.
– شرایط زندگی‌تان اینجا چطور است؟ راستش اینجا امکانات کم داریم. هم حمام و هم دست‌شویی عمومی هستند. کلا دو حمام داریم و دو تا دست‌شویی. به خاطر همین دخترم عفونت روده گرفته و دکتر هم می‌گوید تا زمانی که بهداشتش را درست رعایت نکند، دارو فایده ندارد. اینجا واقعا هیچی نداریم. وقتی هوا سرد می‌شود، زمین یخ می‌زند و زمین می‌خوریم، وقتی هم که گرم شود، جهنم می‌شود. توی کل روستا هم فقط دوتا مغازه مواد غذایی هست که تا ساعت پنج عصر بازند و بعد دیگر هیچی.
– درمانگاه یا خانه بهداشت چی، ندارید؟. اینجا که نه، ولی توی روستای گلدسته هست و وقتی مشکلی پیش بیاید باید برویم آنجا.
– شما هم توی کوره‌ها کار می‌کنید؟. والا تا چند سال پیش خودم همراه شوهرم در کوره‌ها خشت قالب می‌زدم و آجر می‌پختیم، اما الان دیگر کار کوره‌ها خوابیده و شوهرم می‌ره سر گذر برای کارگری، دو روز کار گیرش می‌یاد و ۵۰ تومان می‌آورد، گاهی هم کار گیرش نمی‌آید. الان کوره‌ای که توش زندگی می‌کنیم، خیلی سال می‌شود که کار نمی‌کند، به خاطر همین شوهرم زمستان‌ها می‌ررود کنار میدون تا شاید کاری پیدا بشه و کارگری کنه، اما تابستونا میریم کوره بغل برای کار.
او دخترش را برای ویزیت آورده و می‌گوید: هر چند وقت یکبار تشنج می‌کند، لب‌هایش سیاه می‌شود و تا پشتش را محکم نگیرد، به‌هوش نمی‌آید. خودش هم از چشم درد گلایه دارد و می‌گوید که چشم‌هایم اشک می‌زند و تا به حال نه خودش به دکتر مراجعه کرده و نه دخترش.
قصه آدم‌های این کوره شبیه به هم است. خانواده‌هایی که گویی از پایتخت طرد شده‌اند و کلونی‌وار، اما نامنظم در کنار هم صبح را شب می‌کنند. هر کدام‌شان بعد از انجام ویزیت و دریافت نسخه کمی سردرگم می‌شوند و خیره منتظر می‌مانند که کسی به آنها بگوید قدم بعدی چیست. کمی هم نگران هزینه تامین داروهایی هستند که روی نسخه‌هایشان نوشته شده، اما تیم دانشجویان پزشکی به آنها اطمینان می‌دهند که نگران نباشند، چراکه آنها باز هم برای پیگیری درمان و تامین داروهایشان به اینجا می‌آیند.
ایستگاه کوره “ارباب حسن”
کار به نیمه می‌رسد و کم کم بچه‌ها خسته از دویدن‌ها و بازی کردن روی خاک و سیمان‌ها، به اتاقک‌هایشان پناه می‌برند و درب‌ها پشت سرشان بسته می‌شود، اما اتاقی که در آن کار ویزیت و معاینه اهالی ادامه دارد، همچنان شلوغ است. آفتاب که وسط آسمان می‌آید، تقریبا همه اهالی کوره عرب معاینه شدند و نسخه‌ها نوشته‌ شده، مقصد بعدی کوره “ارباب حسن” است.
به سرعت بساط دانشجویان در کوره ارباب حسن پهن می‌شود. اینجا شکل زندگی کمی بهتر است. اتاق‌ها بزرگتر شده و درب‌های ورود و خروج با پتو و پلاستیک پوشیده شده است. کنار هر اتاق دمپایی‌هایی جفت شده و آشپزخانه‌ها هم با دیواری کج و ماوج از اتاق اصلی جدا شده است. اینجا تعداد بچه‌های قد و نیم‌قد بیشتر است که با دوچرخه‌ای که دارند، این طرف و آن طرف می‌روند، اما وضعیت بهداشتی بهتر از کوره قبلی نیست، اینجا هم دست‌شویی و حمام عمومی، تجمع زباله‌هایی که نزدیکی اتاقک‌ها ریخته شدند و عفونت‌هایی که گریبانگیر ساکنین است.
جای خالی مسوولیت اجتماعی در حاشیه‌ها
انگار در اینجا مردم فقط منتظرند که دست کمکی از آسمان بیاید و آنها را نجات دهد و برای خودشان هم مهم نیست که در کنار محل زندگی‌شان چه می‌گذرد؟. هر چند که امکانات بهداشتی و رفاهی در اینجا کم است، اما تجمع زباله‌ها در کنار خانه‌هایشان، نشان می‌دهد که گویی زندگی و سلامت‌شان برای خودشان هم اهمیتی ندارد. اینجاست که به عمق فاجعه پی می‌بریم و به این نتیجه می‌رسیم که زخم‌های فقر آموزشی و فرهنگی هزاران بار عمیق‌تر از بی‌پولی است. حال مرهم این زخم‌ها چه می‌تواند باشد؟. ماجرا وقتی غم‌انگیزتر می‌شود که کودکانی قد و نیم قدی را می‌بینیم که در چنین شرایطی بزرگ می‌شوند و هر روز هم بر تعدادشان افزوده می‌شود.
به گفته یکی از پزشکانی که همراهمان است، اکثر اهالی اینجا عفونت دارند و علاوه بر آن از کمبود شدید آهن و ویتامین رنج می‌برند.
روان‌شناس جمع هم می‌گوید که علی‌رغم اینکه اهالی کوره‌های شمس‌آباد در کنار هم زندگی می‌کنند، اما بی‌اعتمادی در میان‌شان موج می‌زند و نمی‌توانند با هم درد و دل کنند. از طرفی آنها هیچ سرگرمی ندارند و در نتیجه این مسائل بر روی روان‌شان تاثیرگذار است؛ چرا که راحت نیستند و مجبورند خودشان را در خانه حبس کنند.
 کار که تمام می‌شود، وسایل جمع، نسخه‌ها نوشته و آمار معاینه‌ها هم مشخص می‌شود. بیرون از اتاقک‌ها، بچه‌ها بازی می‌کنند و سر و صدایشان بلند است.
برای بازگشت که آماده می‌شویم، بچه‌ها دنبال‌مان می‌دوند و قول می‌گیرند که باز هم به آنجا برویم. به این فکر می‌کنم که چند کودک در حاشیه شهرها اینطور قول گرفته‌اند؟. چرا آن چند هزار تومان یارانه نه تنها کمکی برای خانواده‌های این کودکان نبوده، بلکه محروم‌ترشان هم کرده است. باید پرسید در عرض چهارسال چقدر می‌توان اوضاع‌شان را تغییر داد؟. هرچند که در این دولت وضعیت بهداشت و درمان در حاشیه شهرها زیر ذره‌بین رفت و شرایط مردمان حاشیه شهر را بهبود بخشید، اما مگر می‌شود تلمبارهای مشکلات چند دهه‌ای را در چهار سال جمع کرد.
از کوره‌ها دور می‌شویم، بعد از چند دقیقه همه چیز ناپدید می‌شود و وارد دنیای شهری می‌شویم. انگار آنجا دنیای دیگری بود و حالا ما را به بیرون از خودش پرتاپ می‌کند…

بازدید نمایندگان بین‌المللی از زندان اوین و جلوگیری از دیدار زندانیان سیاسی و امنیتی با آنها

روز جاری، پیش از آغاز بازدید شماری از سفرای سازمان ملل متحد و مقامات کشورهای اروپایی از زندان اوین، مسئولین این زندان اقدام به خارج کردن زندانیان سیاسی و امنیتی از بندهای مورد بازدید کردند.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران، صبح امروز چهارشنبه ۱۴ تیرماه ۱۳۹۶، ۴۵ تن از سفرای کشورهای اروپایی از جمله ایتالیا، اسپانیا و فرانسه و همچنین مسئولین حقوق بین‌الملل سازمان ملل متحد با همراهی مسئولین ستاد زندان‌های کشور از زندان اوین بازدید کردند.
رسانه‌های داخلی نوشته‌اند که کاظم غریب‌آبادی، معاون امور بین‌الملل دبیر ستاد حقوق بشر جمهوری اسلامی، در این بازدید برای سفرا از «حقوق زندانیان» و «وضعیت مناسب بهداشت و سلامت» در زندان اوین حرف زده است. غریب‌آبادی اظهار کرده که «در جمهوری اسلامی ایران مجازات‌ها هدف تنبیهی و تحقیری نداشته بلکه با هدف بازدارندگی و پیشگیری انجام می‌شود و زندانبانان در زندان‌های ایران با زندانیان رفتار انسانی و دوستانه دارند.»
اظهارات این مقام جمهوری اسلامی در حالی صورت گرفته است که مسئولین بند چهار زندان اوین پیش‌ از این بازدید کارن وفاداری، پرفسور احمدرضا جلالی و علی کبریت ساز توکلی، زندانیان دو تابعیتی را از این بند خارج و به بندهای دو-الف و ۲۰۹ زندان اوین انتقال دادند.
رضا ملک، امین افشار نادری و هادی عسگری، زندانیان سیاسی-عقیدتی، نیز از بند چهار اوین به دادسرا منتقل شدند و از ارتباط و مکالمه با سفرای سازمان ملل متحد بازماندند.
این زندانیان سیاسی-عقیدتی و امنیتی ساعت یک بعدازظهر روز جاری به بند چهار زندان بازگردانده شدند.
لازم به توضیح است که از هفته گذشته مسئولین اقدام به رنگ‌آمیزی دیوارهای تخریب‌شده زندان و تمیزکاری راهروها و سلول‌ها کرده‌اند تا جلوه بهتری برای این نمایندگان بین‌المللی داشته باشد.
گفتنی است که تعدادی از زندانیان شناخته‌شده با اتهامات مالی، از جمله فیروز ریخته‌گران، برادران روز چنگ و حسین هدایتی به اندرزگاه شش منتقل و از ارتباطشان با بازدیدکنندگان جلوگیری شده است.
زندان اوین که در منطقهٔ سعادت‌آباد تهران قرار دارد، یکی از معروف‌ترین زندان‌های ایران است. پس از اعتراض‌های گسترده در سال ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ بسیاری از منتقدین و مخالفان جمهوری اسلامی به این زندان منتقل شدند و همچنان تعداد کثیری از مخالفان محروم از حقوق اولیه زندانیان در این زندان به‌سر می‌برند.

دومین روز از تجمع بازنشستگان نیشکر هفت تپه

جمعی از کارگران بازنشسته کشت و صنعت نیشکر هفتتپه روزهای دوشنبه ۱۲ و سهشنبه ۱۳ تیر در اعتراض به عدم پرداخت سهم چهار درصد سازمان تامین اجتماعی از سوی کارفرما مقابل در ورودی فرمانداری شوش تجمع کردند. 
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از ایرنا، ۱۳ روز پیش مدیریت کارخانه قول داده بود موانع بازنشستگی ۳۴۱ کارگر این کارخانه را برطرف کند اما به وعده خود عمل نکرده است در همین حال اداره کار شوش از کارگران خواست «صبوری به خرج دهند تا بازنشستگی آنان روند اداری را طی کند.»
رقیه محمودی، سرپرست اداره تعاون، کار و رفاه اجتماعی وعده داده که  مشکل بازنشستگی کارگران تا شنبه هفته آینده برطرف شود.
کارگران مشمول بازنشستگی که تعدادشان قریب به ۳۰۰ نفر است، نزدیک به یک سال و نیم پیش (اسفند سال ۹۴) حکم ترک کارشان صادر شده اما به دلیل عدم پرداخت هزینه بازنشستگی از سوی کارفرما، سازمان تامین اجتماعی از برقراری مستمری بازنشستگی آنان خودداری میکند.
کارگران طی ماههای اخیر اعتراضات متعددی را سازماندهی کرده اند. تنها در خرداد سال جاری آنها چند حرکت اعتراضی برگزار کرده‌اند که از جمله می‌توان به تجمع مقابل فرمانداری، بستن جاده ترانزیتی شوش – اهواز  برای چند ساعت، تحصن در بخش امور اداری شرکت و اجتماع مقابل کارخانه به همراه خانوادههاشان در ۱۷ خرداد اشاره کرد. 
کارگران روز ۲۸ خرداد نیز به همراه صدها کارگر شاغل نیشکر هفتتپه مقابل ساختمان اداری کارخانه تجمع کرده و خواستار پرداخت مطالباتشان شدند.  
سرانجام قائم مقام مدیر عامل شرکت اعلام کرد مدیرعامل شرکت و سازمان تامین اجتماعی بر سر حل مشکل بازنشستگی این کارگران توافق کردهاند. او به  رسانهها خبر داد: شرکت موفق شد تعداد ۳۴۱ نفر از پرسنل شرکت را به افتخار بازنشستگی نایل کند.
اما مراجعه کارگران بازنشسته به سازمان تامین اجتماعی نتیجهای در بر نداشت.

مادر گلرخ ایرایی از سوی ضابطین سپاه تهدید به « بازداشت » شد

طی روزهای اخیر طاهره ایرایی، مادر گلرخ ایرایی از سوی مأموران اطلاعات سپاه تهدید به بازداشت شده است
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران، ضابطین سپاه طی تماسی با مادر گلرخ ایرایی ، وی را تهدید کردند که در صورت مصاحبه و یا هرگونه اطلاع‌ رسانی در خصوص وضعیت دخترش ، او را بازداشت خواهند کرد.
مادر این زندانی سیاسی محبوس در اوین پیش‌ تر در مصاحبه با رسانه‌ها از فشارهای مقامات بر فرزندش و همچنین آرش صادقی ابراز نگرانی کرده بود.
سوم آبان ماه سال گذشته، مأموران امنیتی با یورش به محل سکونت گلرخ ایرایی و شکستن درب منزل، این فعال حقوق بشر را به‌منظور اجرای حکم شش سال حبس تعزیری دستگیر کردند. این بازداشت درحالی صورت گرفت که خانم ایرایی تا آن زمان احضاریه‌ای جهت اجرای حکم حبس دریافت نکرده بود.
گلرخ ایرایی، متولد ۱۳۵۹ نخستین بار در تاریخ ۱۵ شهریورماه به همراه آرش صادقی، همسرش بازداشت و به دو اتهام توهین به مقدسات و تبلیغ علیه نظام محکوم به شش سال حبس شده است. طبق گفته آرش صادقی، در روز دادگاه گلرخ ایرایی در بیمارستان بستری بوده و مدارک پزشکی او را وکیلش، خانم زهرا مینویی، به دادگاه تحویل می‌دهد اما قاضی صلواتی بدون توجه به عدم حضور او و شنیدن دفاعیاتش حکم شش سال حبس را برای او غیابی صادر کرد و دادگاه تجدیدنظر هم این حکم را عیناً تائید کرد.

اتهام‌های قاضی کهریزک اعلام شد

Image result for ‫محکومیت حیدری‌فرد، یکی از قضات پرونده کهریزک‬‎
غلامحسین اسماعیلی رئیس دادگستری استان تهران به تشریح اتهامات یکی از قضات پرونده بازداشتگاه کهریزک پرداخت و تاکید کرد “این فرد دارای اتهامات متعددی مانند تصرفات غیرقانونی، استفاده غیرقانونی از اموال دولت، ارتشا، استفاده از سلاح و درگیری در حوزه‌های مختلف” است و همینطور دارای یک پرونده دیگر هم است که درحال بررسی است.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایلنا، غلامحسین اسماعیلی در پاسخ به این سوال که «حیدری‌فرد» یکی از قضات پرونده کهریزک دارای چه اتهاماتی بوده است که به ۱۵ سال حبس محکوم شده است؟ گفت: “این فرد دارای اتهامات متعددی مانند تصرفات غیرقانونی، استفاده غیرقانونی از اموال دولت، ارتشا، استفاده از سلاح و درگیری در حوزه‌های مختلف و… است و به همین اتهامات محکوم شده است”.
او ادامه داد: “البته این فرد دارای یک پرونده دیگر هم است که در حال بررسی است و چون اتهامات هنوز اثبات نشده است، من از بیان آن اتهامات معذورم”.
گفتنی است که پیشتر سخنگوی قوه قضاییه از محکومیت “علی اکبر حیدری‌فر“، یکی از سه مقام قضایی درگیر در پرونده کهریزک به ۱۵ سال حبس خبر داد.
علی‌اکبر حیدری‌فر (دادیار سابق دادسرای امنیت تهران)، به همراه سعید مرتضوی (دادستان سابق تهران) و حسن زارع دهنوی معروف به قاضی حداد (معاون سابق امنیت دادستان) نقش اصلی را در انتقال ده ها نفر از بازداشت شدگان اعتراضات انتخاباتی ۱۳۸۸ به بازداشتگاه کهریزک برعهده داشتند.
تنها چند روز پس از انتقال این بازداشت شدگان به کهریزک، محسن روح الامینی، امیر جوادی فر و محمد کامرانی بر اثر ضرب و جرح و بدرفتاری جان دادند. رامین قهرمانی و احمد نجاتی کارگر نیز، به فاصله کوتاهی پس از آزادی از کهریزک، بر اثر جراحات دوران بازداشت درگذشتند.

ناپدید شدن کودکان و قاچاق اعضای بدن آنها در تهران

• فاطمه دانشور عضو شورای اسلامی شهر تهران می گوید در بسیاری از موارد کودکان ناپدید می‌شوند و اعضای بدن آنها قاچاق می‌شود و بعد از مدت‌ها جسد برخی از آنها در بیابان‌ها بدون کلیه و چشم رها شده است …

 


اخبار روز: عضو شورای اسلامی شهر تهران روز شنبه ۱۰ تیر در گفتگو با خبرگزاری فارس به خرید و فروش باند بزرگ کودکان در تهران اشاره کرد و گفت:‌در بسیاری از موارد کودکان ناپدید می‌شوند و اعضای بدن آنها قاچاق می‌شود و بعد از مدت‌ها جسد برخی از آنها در بیابان‌ها بدون کلیه و چشم رها شده است.

فاطمه دانشور در پاسخ به این پرسش که خبری مبنی بر کامیون حمل کودکان کار در بزرگراه مدرس دیده شده است، گفت: در این خصوص بنده چیزی نشنیده‌ام و نمی‌دانم قضیه چیست.
وی به اجاره دادن کودکان اشاره کرد و گفت: خانواده‌ها کودکان خود را برای کار اجاره می‌دهند و شاید هفته‌ها بچه‌هایشان را نبینند آنها نگران هم نمی‌شوند و معتقدند که بالاخره باز می‌گردند.
دانشور با بیان اینکه بارها در خصوص فروش کودکان هشدار داده بودیم، گفت: در محلات پرخطر مانند هرندی کودکانی گم می‌شوند که والدین آنها حتی شکایت هم نمی‌کنند.
عضو شورای اسلامی شهر تهران با تأکید بر این موضوع که این افراد زندگی‌های خاصی دارند،‌گفت: والدین این کودکان نسبت به نبود بچه‌ها بی‌تفاوت هستند.
عضو شورای اسلامی شهر تهران با اشاره به اینکه فروش کودکان بسیار به چشم می‌خورد، گفت: اصولاً مادران باردار آسیب‌دیده که خارج از نکاح باردار شده‌اند، وقتی برای تولد فرزندانشان به بیمارستان‌ها مراجعه می‌کنند شناسنامه را به نام خودشان هم نمی‌گیرند و یک نام دیگر اعلام می‌کنند.
به گفته دانشور شناسنامه این اطفال نام پدر ندارد و مشخصات مادر نیز درست نیست.
وی هشدار داد که والدین به شدت مراقب کودکان خود باشند و در صورتی که کودکانشان ناپدید شد حتماً شکایت کنند.
عضو شورای اسلامی شهر تهران گفت: نهادهای نظارتی باید سلامت کودکانی که والدین آنها در محیط های پرخطر زندگی می کنند را برعهده بگیرند ون بسیار مشاهده شده که این والدین گاها کوچکترین حس مسئولیتی نسبت به فرزندانشان ندارند.

تکذیب رسمی خبر قاچاق اعضای بدن کودکان

در پی بازتاب گسترده خبرقاچاق کودکان در شبکه های اجتماعی، نیروی انتظامی و قضائی موضوع گم شدن و فروش اعضای بدن کودکان را تکذیب کردند و خانم دانشور نه به صراحت پیشین اما به طور ضمنی خبر گم شدن کودکان و عدم پیگیری برای یافتن آنها را تکرار کرد. همشهری آنلاین روز یکشنبه ۱۱ تیر در خبری زیر عنوان “درپشت پرده خبر قاچاق اعضای بدن کودکان” نوشت: در روزهای گذشته خبری در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که نگرانی خیلی از خانواده‌ها را به همراه داشت؛ خبری مبنی بر وجود باندهای قاچاق اعضای بدن کودکان و اینکه اجساد این کودکان بی‌آنکه خانواده‌هایشان شکایتی مطرح کنند، در بیابان‌های اطراف شهر پیدا می‌شود.
خبر تکان‌دهنده بود و انتشار آن به نقل از یکی از اعضای شورای شهر تهران، موجی از نگرانی را به‌دنبال داشت.

اما حقیقت ماجرا چه بود و آیا چنین ادعایی حقیقت داشت؟دهم تیرماه، یکی از خبرگزاری‌ها گفت‌وگویی با عنوان «‌کودکان زیر تیغ اجاره و قاچاق اعضا» منتشر کرد که به سرعت در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد. در بخش‌هایی از این گفت‌وگو به نقل از فاطمه دانشور، عضو شورای شهر تهران آمده بود:
«‌در محله‌های پرخطر مانند هرندی کودکانی گم می‌شوند که والدین آنها حتی شکایت هم نمی‌کنند. ‌در بسیاری از موارد کودکان ناپدید می‌شوند و اعضای بدن آنها قاچاق شده و بعد از مدت‌ها جسد برخی از آنها در بیابان‌ها بدون کلیه و چشم رها می‌شود.»
انتشار این خبر در دیگر سایت‌ها و کانال‌های تلگرامی باعث واکنش نیروی انتظامی شد و پلیس آگاهی پایتخت اعلام کرد: در سال‌های اخیر هیچ گزارشی مبنی بر کشف جسد کودکان در بیابان‌های اطراف تهران نداشته‌ایم. این اظهارات قطعا کذب بوده و هیچ پرونده‌ای در سال‌های اخیر با چنین موضوعی در شهر تهران و در پلیس آگاهی پایتخت وجود نداشته است.»
از سوی دیگر، محمد شهریاری، سرپرست دادسرای جنایی تهران نیز روز گذشته در گفت‌وگو با همشهری گفت: اینکه گفته شده کودکان را به قتل می‌رسانند و بعد از برداشتن اعضای بدنشان، اجسادشان را در بیابان‌ها رها می‌کنند، از اساس کذب است. مگر پنهان کردن چنین مسئله‌ای از پلیس و دستگاه قضایی ممکن است؟
برفرض خانواده‌ها شکایت نکنند. آیا اقوام و بستگان آنها نیز ساکت می‌مانند و چیزی به پلیس نمی‌گویند؟ مگر اجساد این بچه‌ها مخفی می‌ماند و کشف نمی‌شود؟ پس چطور در سال‌های اخیر چنین ماجراهایی به ما گزارش نشده و جسدی پیدا نشده است؟ این در حالی است که دادسرای جنایی تهران و پلیس نسبت به جرایم علیه کودکان بسیار حساس‌اند و آنها را با جدیت پیگیری می‌کنند. انتشار این اخبار کذب، می‌تواند باعث تشویش اذهان عمومی شود.

اینکه ماجرا چه بود و خبر چطور منتشر شد، فاطمه دانشور، عضو شورای شهر تهران در گفت‌وگو با همشهری می‌گوید که اصلا چنین مطالبی را بیان نکرده است. وی در کانال تلگرامی خود نیز نوشت: خبرنگاری با من تماس گرفت و راجع به خبری درباره کودکان پرسید. گفتم راجع به خبر اظهارنظر نمی‌کنم ولی وضعیت و سلامت کودکانی که در خانواده‌های پر‌خطر زندگی می‌کنند نگران‌کننده است و باید برای آن چاره‌ای اندیشید.

هر از گاهی که گزارش‌های مددکاران موسسه خیریه مهرآفرین را می‌خوانم، به پرونده‌هایی برخورد می‌کنم که خانواده‌های آسیب دیده علاوه بر ابتلا به اعتیاد در محله‌های پر خطر نیز زندگی می‌کنند که محل تردد اشرار است و بنا بر گزارش‌های مددکاری این موسسه با خانواده‌هایی برخورد داشته‌ایم که کودکشان موقع بازی در کوچه گم شده و دیگر بازنگشته است و حتی شکایت نیز نکرده‌اند. یا پرونده‌های کودکان کار موسسه مهرآفرین را که می‌خوانم می‌بینم کودکانی به قصد کار یا موارد مشابه توسط عده‌ای از ایران خارج شده‌اند و خانواده بعد از ماه‌ها از وضعیت کودکان‌شان بی‌اطلاعند.
یا وقتی خبر قتل دختربچه ۷ساله و پیدا‌شدن جسدش در یک خرابه در کرمان را می‌خوانم به‌عنوان یک فعال اجتماعی نگران می‌شوم و به نکته هشدار دهنده‌ای می‌رسم؛ اینکه این کودکان از جایی دیگر باید تحت مراقبت قرار گیرند. با این حال رسانه‌ها استنباط‌های خود را نوشته‌اند و استنباط خود و نه گفته بنده را منتشر کرده‌اند. لذا با تکذیب این تیتر(کشف جسد بدون کلیه و چشم کودکان کار در حاشیه پایتخت)، این مطلب را نوشتم که گویای صحبت واقعی و درست من با رسانه است و دغدغه آن را دارم.
چهار ماه پیش فعالیت یکی از باند های قاچاق کودکان توسط خبرگزاری میزان رسانه ی نزدیک به قوه قضائیه گزارش شده بود و نیروهای انتظامی و قضائی در جریان بودند که کودکان خرید و فروش می شوند. خبرگزاری میزان در این گزارش به نقل از مددکار اجتماعی موسسه خیریه مهرآفرین نوشته بود: ثریا موردی بود که به موسسه خیریه مهرآفرین معرفی شد. او نوزاد خود را فروخته بود اما به سختی این موضوع را عنوان کرد. پس از اینکه اعتماد او جلب شد، آدرس خانه ای را به ما داد که ماه ها در آنجا زندگی می کرده است.
وی می افزاید: اعضای یک باند خرید و فروش نوزاد در این خانه فعالیت می کنند. طبق اطلاعاتی که به دست آورده ام، ماهیانه حدود ۱۵ الی ۲۰ نوزاد از سوی این باند، خرید و فروش می شوند.
این مددکار اجتماعی با اشاره به وضعیت سر دسته این باند می گوید: سردسته این باند خانمی ٣۵ و یا ٣۶ ساله است. او معتاد نیست و ظاهری بسیار موجه دارد. در این باند، پزشک و پرستار نیز حضور دارند اما نوزادان در بیمارستان متولد می شوند.
وی با بیان اینکه ” برای نوزادان این باند، مدارک شناسایی جعلی تهیه می شود” می گوید: پس از بررسی های صورت گرفته، مشخص شد که نوزادان پس از تولد در یکی از بیمارستان های جنوب شهر تهران، از بیمارستان خارج شده و پس از آن مدارک هویتی جعلی برای نوزادان تهیه می شود.
این مددکار اجتماعی با اشاره به دلایل اکثر زنان معتاد برای فروش نوزادان خود می گوید: زنی که معتاد است و سرپناهی نیز ندارد، راحت به هر کاری دست می زند. اکنون معضل اصلی، شخصی نیست که اقدام به فروش نوزاد خود می کند بلکه این دلال ها و واسطه های خرید و فروش کودکان هستند که باید شناسایی و مجازات شوند.

کودکان در کامیون حمل گوشت!

در باره ی خبر مربوط به دیده شدن کامیون حمل کودکان کار در بزرگراه مدرس که دانشور عضو شورای شهر تهران گفته در این خصوص بنده چیزی نشنیده‌ام و نمی‌دانم قضیه چیست، سلامت نیوز نوشته است:خبر، خلاصه و کوتاه اما تکان‌دهنده بود. در یک ماشین حمل گوشت کانتینردار نارنجی، وسط اتوبان مدرس باز شد و چیزی حدود ۵۰ کودک در این ماشین دیده شد. این را شاهد عینی ماجرا بازگو کرده و گفته که این بچه‌ها شبیه به کودکان کار بودند. در نهایت این ماشین، کودک دیگری را نیز سوار کرده و دوباره به راه افتاده است.

به گزارش سلامت نیوز، روزنامه قانون نوشت: باور کردنی نیست! اولین سوالی که در ذهن متبادر می‌شود این است که چرا ماشین حمل گوشت؟ شاهد عینی ماجرا که شماره پلاک این ماشین را نیز برداشته پس از تماس با اورژانس اجتماعی و پلیس ۱۱۰ با بی‌تفاوتی آن‌ها نسبت به دریافت شماره پلاک ماشین مواجه می‌شود و در نهایت این خبر را در اختیار رسانه‌ها قرار می‌دهد تا شاید منجر به پیگیری شود. اما آنچه در نهایت از پیگیری این ماجرا حاصل می‌شود، پاسکاری مسئولان و بی‌تفاوتی است. اغلب سعی می‌کنند خود را متعجب نشان دهند، بعد می‌گویند بعید می‌دانند چنین خبری صحت داشته باشد. در ادامه سوالات عجیب و غریبی در راستای کم اهمیت‌ترین جنبه‌های موضوع می‌پرسند و دست آخر یا موضوع را به مسئولان دیگر پاس می‌دهند یا قول سرسری برای پیگیری می‌دهند و تمام. اما یک نکته بین تمام این افراد مشترک است؛ اینکه هیچ کس واقعا از شنیدن این خبر متعجب یا نگران نمی‌شود. گویا که چنین اتفاقی هر روز در پایتخت در حال وقوع است و مسئولان طوری برخورد می کنند که گویی می‌خواهند بگویند: «خب! که چه؟! دنبال چه می گردید؟». مسلم است؛ دقیقا به دنبال اینکه این تعداد کودک در کامیون حمل گوشت چه می کنند؟ رد پای مافیای قاچاق داخلی کودکان کار در این موضوع به وضوح به چشم می‌خورد و کسی به روی خود نمی‌آورد. کودکانی که به طور حتم از کمترین حقوق انسانی بهره‌مند نیستند و برای کسی مهم نیست داخل این کانتینرها به آن‌ها چه می‌گذرد و قرار است به کجا بروند.

شمارش تعداد بچه ها؛ دغدغه مجلس!

اغلب کودکان کار دارای خانواده هستند و طبق آمارها بالغ بر ۹۰درصد این بچه‌ها در کنار خانواده زندگی می‌کنن. اما وضعیت کودکان کاری که هیچ خانواده‌ای ندارند بسیار وخیم است و همین کودکان اغلب در اختیار مافیای قاچاق قرار دارند. با کمیسیون اجتماعی مجلس نیز تماس می‌گیریم اما می‌گویند که بعید است چنین چیزی ممکن باشد. سلمان خدادادی که مدت کوتاهی است از سمت ریاست کمیسیون اجتماعی مجلس فارغ شده، آن زمان و در وقت فعالیت در این خصوص به «قانون» گفت که «تاکنون چنین موردی مشاهده نشده و حمل کودکان در کامیون حمل گوشت با منطق جور در نمی آید. اصلا چرا کامیون حمل گوشت؟ مگر نمی‌توانند این بچه ها را با اتوبوس جا به‌جا کنند؟! ».می‌گویم مساله اینجاست که به ذهن کسی نمی رسد در کامیون حمل گوشت، بچه ها حضور داشته باشند و به طور حتم این بچه ها به منظور خاصی در این کامیون بوده‌اند. خدادای تاکید کرد که این موضوع با منطق هماهنگ نیست و در پاسخ به «قانون» مبنی بر اینکه شماره پلاک این ماشین برداشته شده گفت: «شماره پلاک را بدهید، ارزیابی می کنیم که کجا بوده و چرا بوده. حتی می شود که منبع خبر را به مجلس دعوت کرد و موضوع را پیگیری کرد! ۵۰ نفر کودک کار در یک ماشین حمل گوشت، قطعا یک اتفاق سازماندهی شده است. اما چه طور شمرده اند که تعداد این بچه ها ۵۰ نفر بوده؟!». می‌گویم کسی تعداد را شمارش نکرده و این رقمی بوده که به چشم شاهد ماجرا آمده است. خدادادی می‌گوید که در صحت خبر شک دارد اما پیگیری خواهد کرد و با نیروی انتظامی در میان خواهد گذاشت!


۱۱۰؛ نیروی واکنش سریع!

برخورد پلیس ۱۱۰ اما قابل تامل است. تماس می‌گیریم و خبر را مطرح می‌کنیم و منتظر می‌مانیم که واکنش خاصی ببینیم. شخص پشت خط در واکنش به طرح موضوع قاچاق کودکان کار می گوید: «خب چیه؟ الان چی می خوای شما؟». بهت زده سکوت می کنم و بعد می گویم که چنین اتفاقی افتاده و با شما تماس گرفته‌ام که پیگیری کنید. این همه بچه در کامیون چه می‌کرده اند و الان کجا هستند؟ می‌پرسد که این را اعلام کرده بودید؟ می‌گویم که من نه اما شخص دیگری عنوان کرده و شما پیگیری نکرده‌اید. عصبانی می‌شود و می‌پرسد: «از کجا می‌دونی پیگیری نشده خانم؟» می‌گویم چون حتی شماره پلاک کامیون را از این شخص نگرفته‌اید. می‌خواهم شماره پلاک را به شما بدهم، پیگیری می‌کنید یا خیر؟ با همان لحن می‌گوید که تماس را به اداره آگاهی وصل می‌کند. اولین سوال اداره آگاهی این است: «بچه‌ها افغانی بودند؟» می گویم که شاید، نمی دانم! خودش تایید می کند که افغان بوده اند و می گوید که صبر کنم تا تماس را به اداره امنیت وصل کند. مامور اداره امنیت صحبت‌ها را می‌شنود. شماره پلاک را می‌گیرد و قطع می‌کند. همین و دیگرهیچ!

پاسکاری مسئولان؛ چرخه‌ای تکراری و فرساینده

بعد از مجلس و ۱۱۰، نوبت به سازمان بهزیستی به عنوان مسئول ساماندهی کودکان کار و خیابان می رسد. مدیر کل امور کودکان و نوجوانان سازمان بهزیستی را ظهر روز تعطیل از خواب بیدار می کنم و می‌گویم که موضوع مهمی است. می گوید موضوع مهم را بفرمایید و وقتی می شنود، می‌گوید که بعید است اما در صورتی که صحت داشته باشد باید با اورژانس اجتماعی تماس بگیرید نه با من. اورژانس اجتماعی مسئول پرداختن به این امور است. اما طی تماس با اورژانس اجتماعی زنی که تلفن را پاسخ می دهد با لحنی متحیر می‌گوید خانم چرا با ما تماس گرفته‌اید؟ مگر ما اداره آگاهی هستیم؟ می‌گویم که مدیر کل امور کودکان و نوجوانان سازمان بهزیستی مرا به شما ارجاع دادند. سوال عجیبی می‌پرسد: «ماشین مال کی بوده؟». نمی دانم باید خندید یا گریه کرد اما فقط می گویم که نمی دانم! می پرسد: «شما الان فقط شماره ماشین و رنگ رو دارین؟». پاسخ مثبتم را که می‌شنود پوزخند نامحسوسی می‌زند: « من متاسفم براتون عزیزم. ما از طریق شماره پلاک نمی‌تونیم کاری انجام بدیم». می گویم خب پس از چه طریقی می‌توانید؟ می گوید که موضوعی را به ما گزارش می‌کنند، آدرس می دهند وما مراجعه می کنیم. اما پیگیری از طریق شماره پلاک ممکن نیست. در کل از طریق بهزیستی این موضوع را به هیچ طریق نمی‌شود پیگیری کرد و فقط کار اداره آگاهی است. قطع می‌کنم! پاسکاری مسئولان، چرخه تکراری فرساینده‌ای است. رسیدن به پاسخ قطعی، پوشیدن کفش آهنی می‌خواهد و دویدن در مسیری که گرد است و تکراری؛ بی آنکه نقطه پایان داشته باشد. گفته اند که موضوع را پیگیری می کنند اما تا این لحظه که خبری نیست. بچه‌هایی که در آن ماشین حمل گوشت نارنجی جا به جا می‌شدند هم معلوم نیست که حال کجا هستند و چه می کنند. با ۱۱۰ که تماس می‌گیرم تا پیدا شدن ماشین را از طریق آگاهی پیگیری کنم، بارها پشت بوق قطع تماس می‌مانم. می‌گویند چند لحظه منتظر بمانید و بعد قطع می شود. می گویند به آگاهی وصل‌تان می کنم و بعد قطع می شود. دوباره می خواهند که صبر کنی و باز قطع می شود. خسته کننده و دردناک است. ما در چرخه تکرار، پوست می اندازیم و بچه ها در ماشین های کانتینر دار نارنجی بزرگ.

ابتلای ۶۹۰۰ نفر به « ام اس » استرس ناشی از بیکاری وضعیت بیماران را بدتر کرده‌ است

مدیرعامل انجمن ام‌اس از ابتلای ۶۹۰۰ نفر به این بیماری در یک سال گذشته در سراسر ایران خبر داد.
به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران به نقل از ایلنا، عبدالحسین هوشمند ، مدیر عامل انجمن ام‌اس گفت که تا کنون ۶۳ هزار بیمار مبتلا به بیماری ام‌اس در سراسر کشور به عضویت انجمن ام‌اس در آمده‌اند. احتمالا حدود ۳۰ درصد از بیماران ام‌اس به دلایل مختلف عضو انجمن‌ها نشده‌اند. از میان کل بیماران ۱۸ هزار بیمار ام‌اس در تهران زندگی می‌کنند.
به گفته هوشمند در سال‌های اخیر مشکل دسترسی بیماران به دارو تا حدی برطرف شده است و بخشی از داروهای این بیماران که تولید داخل کشور هستند تحت پوشش صددرصدی بیمه‌ها هستند و سهم بیمار اندک است. اما در بخش داروهای خارجی این پوشش بیمه‌ای کامل نیست و سهمی که بیمار باید پرداخت کند هر ماه بیش از ۸۰۰ هزار تومان است.
هوشمند با با بیان اینکه توانبخشی فقط برای دو عضو بدن تحت پوشش بیمه قرار می‌گیرد گفت در بیماری ام‌اس چهار عضو بدن درگیر می‌شوند و نیاز به توانبخشی دارند.
مدیرعامل انجمن ام‌اس گفت: «انجام توانبخشی و فیزیوتراپی در منزل که نیاز شدید بیماران بستری در منزل است، پوشش بیمه‌ای ندارد و هزینه بالایی را به بیمار تحمیل می‌کند.»
هوشمند می‌گوید آب‌درمانی و استفاده از اماکن ورزشی که به بیماران توصیه می‌شود نیز هزینه بالایی برای بیماران ایجاد می‌کند.
او در ادامه می‌گوید: «بیشتر افراد بین ۲۰ تا ۴۰ سال به این بیماری مبتلا می‌شوند، سنی که افراد معمولا شاغل هستند. از این رو، یکی از مشکلاتی که این بیماران با آن درگیرند مشکل اشتغال است.»
به گفته هوشمند عدم امکان اشتغال و همزمان هزینه‌های بسیاری که به واسطه درمان و توانبخشی به بیماران و خانواده‌هایشان تحمیل می‌شود، استرس و ناامیدی بسیاری را برای این بیماران به همراه دارد که تشدیدکننده بیماری است.
هوشمند معتقد است بیماری ام‌اس باید در زمره بیماری‌های خاص قرار گیرد تا بیماران بتوانند هم از حمایت‌های بودجه‌ای کشور و هم از امکانات سازمان بهزیستی استفاده کنند.
به گفته او در سال‌های اخیر شیوع این بیماری افزایش یافته است. در تهران روزانه هشت نفر عضو انجمن ام‌اس می‌شوند.
هوشمند، سبک زندگی، دور بودن از ورزش و افزایش تنش‌ها و استرس‌ها و آلودگی محیط را عوامل تشدیدکننده این بیماری برشمرد.
ام‌اس (تصلب بافت چندگانه)  نوعی بیماری التهابی است که به سلول‌های عصبی مغز و نخاع آسیب می‌رساند. هنوز درمان قطعی برای این بیماری وجود ندارد. به گفته هوشمند داروها نیز تنها به کنترل علائم بیماری می‌پردازد و به بیمار کمک می‌کنند تا زندگی طبیعی داشته باشد. با این حال مصرف داروها اثرات جانبی بسیاری نیز به همراه دارند.