دلنوشته بابک دادبخش به دخترش از زندان؛ نمی توانم عدالت را گدایی کنم

بابک دادبخش، شهروند ساکن تهران در آبان ۹۷ توسط پلیس امنیت تهران بازداشت و به وزارت اطلاعات تحویل داده شد. این زندانی در ایام بازداشت شرایط متفاوتی را در بازداشتگاه‌های مختلف از جمله ۲۰۹ اوین و فشافویه تهران سپری کرده و همچنین به دلیل مشکلات اعصاب و روان برای مدتی در آسایشگاه نگهداری شده است. آقای دادبخش که به اتهامات سنگینی مانند فساد فی الارض و محاربه متهم شده نامه ای خطاب به دخترش شرحی از زندگی خود و چرایی محکومیتش به زندان ارایه داده است. وی در بخشی از این نامه با انتقاد به محرومیت اش از حقوق اولیه به عنوان یک زندانی و اشاره به وضعیت نامناسب اجتماعی ایران می گوید “شرمنده ام که نمی توانم عدالت را گدایی کنم و یا با پول و یا با تک تلفنی مطیع شوم. شرمنده ام که تو را در زمانی تنها گذاشتم که دیگر فقرا حق درس خواندن ندارند. حق دانشگاه رفتن ندارند. حق مریض شدن ندارند…”.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، بابک دادبخش، شهروند ساکن تهران که از آبان ماه سال گذشته در بازداشت به سر می برد با نگارش نامه‌ای خطاب به دخترش درد دل می کند و وضعیت زیستی و دلایلی که نهایتا وی را به شرایط کنونی سوق داده است، را شرح می دهد.

در بخشی از نامه آمده است: “خلاصه بزرگ شدیم. پدربزرگت کارگر رسمی شهرداری ناحیه ۴ شوش بود. بیمار شد و بعد از چند روز از دنیا رفت، مادر بزرگت هم مدتی بعد از رفتن پدربزرگ، ما را تنها گذاشت. من ماندم و دو عمه ات و عمویت. کاری بلد نبودم. دولت هم حق و حقوق پدر بزرگ را پس از مرگش نداد. کارگر شدم ولی نمی شد دخترها را تنها گذاشت. از سر اجبار شدم پاسور فروش، مال خر و نوچه هر کسی که تکه نانی بدهد تا ببرم خانه. ولی در قلب آلودگی ها با عمو فرمان بودم. به هیچ آلودگی‌ای آلوده نشدیم. اما علی رغم آلوده نشدن تا دلت بخواهد سابقه های ریز و درشت و خرده خلافکاری دارم. بعد از مدتی شدم عشق اسلحه، عشقی که بین من و عمو فرمانت سالیان سال تقسیم شد. عشقی که کاش تبدیل می شد به پرنده بازی، عتیقه بازی، عشق به حیوان…، عشق اسلحه، عشقی که بخاطرش سه بار مجازات شدم و امروز مرا از عزیزترین و تنها کسم جدا کرد”.

وی در نهایت اینگونه به دخترش توصیه می کند: “خلاصه دخترم اگر عمرم به دنیا بود و دروغ پردازی و پروژه سازی دستگاه امنیتی در مورد پدرت شکست خورد و عدالت و انصاف پیروز شد مثل دو تا پدر و دختر خوشبخت با هم زندگی خواهیم کرد ولی اگر با مشکلات(پرونده سازی ها) و مریضی هایی که من دارم عمرم به دنیا نبود، دستت را از دست عمه ات رها نکن. همیشه به خاطرات خوب فکر کن. دخترم اگر تا بزرگ شدنت این حکومت سرنگون شده بود به آینده ات خوشبین باش و با کارگری هم که شده درس بخوان و زندگی کن. ولی اگر ظلم پایدار بود، دخترم من را فراموش کن و به چند تکه عکس بسنده کن و از این وطن که زورگویان ادعای تملکش را دارند برو”.

متن کامل این نامه که جهت انتشار در اختیار هرانا قرار گرفته در ادامه می‌آید:

“سلام به عزیزترین و نجیب ترین وارث ملکه قلبم، آماندای عزیزم

عزیزم دور نبود همان دوران که من و تو و مادر و برادرت در اوج خوشبختی کنار هم بودیم، ولی دست تقدیر نگذاشت که شیرین ادامه دهیم. شرمنده ام که در سوگ مادرت تک فرشته رویاهای دست نیافتنی ام و برادر کم زبانت تو را تنها گذاشتم. گلم شاید این هم یکی از آزمون های الهی ست. چگونه با تویی که هنوز ۸ سال داری درد و دل کنم! چگونه از خاطراتم با تو صحبت کنم! چگونه بگویم که با بی رحم ترین و بی عدالت ترین افراد طرفم! چگونه تو را امانت بسپارم به عمویی که نداری! به پدر بزرگ و مادر بزرگی که نداری! به که بسپارم جز خدا که مطمئنم نزول و وقوع این بلا بی حکمت نیست. گلم شرمنده که به من مثل سایر زندانیان ملاقات حضوری نمی دهند. شرمنده که نیستم وقتی که زمین می خوری و چشمت به دنبال دستی می گردد تا دستت را بگیرد، نیستم. دخترم فقیر بودیم ودر فقیرترین محله شهر، بزرگ شدیم. والدین مان زحمتکش و شرافتمند بودند و در دوران خود آموخته بودند نجابت را، قناعت را. چه بگویم از دوران کودکی، دورانی که می گفتند شاهی بود و شاهزاده های مثل قصه، من و مرحوم عمو شهرام ات کوچک بودیم و در محله دروازه غار کوچه رجب‌علی خیاط مستاجر بودیم. بعدش رفتیم گود عرب ها، روبروی باشگاه کارگران. هنوز خوب یادم هست مادر بزرگ و پدر بزرگت ما را می بردند سالن باشگاه کارگران برای دیدن فیلم هندی(سنگام).
خلاصه بزرگ شدیم. پدربزرگت کارگر رسمی شهرداری ناحیه ۴ شوش بود. بیمار شد و بعد از چند روز از دنیا رفت، مادر بزرگت هم مدتی بعد از رفتن پدربزرگ، ما را تنها گذاشت. من ماندم و دو عمه ات و عمویت. کاری بلد نبودم. دولت هم حق و حقوق پدر بزرگ را پس از مرگش نداد. کارگر شدم ولی نمی شد دخترها را تنها گذاشت. از سر اجبار شدم پاسور فروش، مال خر و نوچه هر کسی که تکه نانی بدهد تا ببرم خانه. ولی در قلب آلودگی ها با عمو فرمان بودم. به هیچ آلودگی‌ای آلوده نشدیم. اما علی رغم آلوده نشدن تا دلت بخواهد سابقه های ریز و درشت و خرده خلافکاری دارم. بعد از مدتی شدم عشق اسلحه، عشقی که بین من و عمو فرمانت سالیان سال تقسیم شد. عشقی که کاش تبدیل می شد به پرنده بازی، عتیقه بازی، عشق به حیوان…، عشق اسلحه، عشقی که بخاطرش سه بار مجازات شدم و امروز مرا از عزیزترین و تنها کسم جدا کرد.
در عوض همه رنج هایی که از بچگی کشیدم خدا مامانت را به من داد. بهترین زنی که تو کل عمرم دیده بودم. گلی از گل های باغ بهشت، زنی خارق العاده، انتهای نجابت و شرافت. گفتن و نوشتن از خوبی های مادرت در حد این قلم نیست. ای که صاحب زیباترین نامی، که مادرت برایت انتخاب کرد، شرمنده ام که در غیاب برادر نازنینت که در آغوش بهترین نقطه این کره زمین در بستر خاک آرام گرفت کنارت نیستم. دخترم یک ماه است که هر روز در نگهبانی زندان التماس می کنم که عکس ارسالی قبر مادر و برادرت را به من بدهند ولی راه به جایی نمی برم و از این حداقل هم، برای شکنجه هرچه بیشتر استفاده می کنند.
شرمنده ام که نمی توانم عدالت را گدایی کنم و یا با پول و یا با تک تلفنی مطیع شوم. شرمنده ام که تو را در زمانی تنها گذاشتم که دیگر فقرا حق درس خواندن ندارند. حق دانشگاه رفتن ندارند. حق مریض شدن ندارند و حق…
شرمنده ام علیرغم اتهام سیاسی که به من می زنند سیاسی نیستم. شرمنده ام با این که بچه دروازه غار هستم، بزدل و ترسو هستم و هیچ وقت نتوانستم مثل بچه های این بند از حقم دفاع کنم. نتوانستم بپرسم چرا من باید بر اثر فقر و بی کسی و احساس ضعف و نیاز و علاقه داشتن به چیزی که شاید در خیلی از کشورهای متمدن جرم نیست در زندان باشم و چرا نتوانستم راه قانونی برای داشتن این علاقه شخصی داشته باشم. راستی دخترم به تو نگفتم بخاطر عشق اسلحه حاضر شدم تکاور لشکر ۲۳ تکاوری بشوم. در سال ۷۱ در آزمون تکاوری شرکت کردم و نفر اول شدم، ولی بخاطر سابقه قصد خروج از مرز در سن ۱۵ سالگی، در این مجموعه پذیرفته نشدم. البته جای بعدی برای یک عاشق اسلحه بسیج محله بود که آنجا هم پذیرفته نشدم.
عاشق موتور بودم و دوست داشتم موتور سنگین داشته باشم و تو، مادر و برادرت را با آن به گردش ببرم. ولی چون باید مخبر می شدم یا مزدور و یا پلیس افتخاری از خیر آن عشقم هم گذشتم.
خلاصه دخترم اگر عمرم به دنیا بود و دروغ پردازی و پروژه سازی دستگاه امنیتی در مورد پدرت شکست خورد و عدالت و انصاف پیروز شد مثل دو تا پدر و دختر خوشبخت با هم زندگی خواهیم کرد ولی اگر با مشکلات(پرونده سازی ها) و مریضی هایی که من دارم عمرم به دنیا نبود، دستت را از دست عمه ات رها نکن. همیشه به خاطرات خوب فکر کن. دخترم اگر تا بزرگ شدنت این حکومت سرنگون شده بود به آینده ات خوشبین باش و با کارگری هم که شده درس بخوان و زندگی کن. ولی اگر ظلم پایدار بود، دخترم من را فراموش کن و به چند تکه عکس بسنده کن و از این وطن که زورگویان ادعای تملکش را دارند برو.

و اما دخترم، در مورد انتشار نامه ام در فضای مجازی باید بگویم مجبور بودم نامه ام را به این شکل به دستت برسانم. اگر من هم طبق قانون بازداشت متهمان در بازداشتگاه اوین بازداشت می شدم و امکان استفاده از امکانات پستی و سایر امکانات رفاهی دیگر متهمان را داشتم از فضای مجازی استفاده نمی کردم ولی چه کنم که با اعمال سلایق شخصی از زندان رجایی شهر و بندی سر در آوردم که از حداقل امکانات نیز برخوردار نیست.
از عمق وجود، دوست دار همیشگی ات، پدرت
بابک دادبخش/ خرداد ۹۸/ زندان رجایی شهر کرج”

لازم به یادآوری است بابک دادبخش پیش تر نیز در اوایل اردیبهشت ماه سال جاری طی نامه ای سرگشاده خطاب به رییس قوه قضاییه، ضمن تشریح شرایط زندگی و بازداشت خود، اتهامات مطروحه را واهی و ساختگی خوانده و خواهان رسیدگی این مقام قضایی به پرونده‌اش و پایان بی عدالتی شده است.

در تاریخ ۵ خردادماه نیز خواهر بابک دادبخش طی نامه ای خطاب به رییس قوه قضاییه، به شرح وضعیت زیستی برادرش خصوصا وضعیت سلامت روان وی پرداخته و معتقد است که وی نه محارب بلکه انسانی منزوی بوده که در خلوت خود دلخوشی‌هایی نیز داشته است و با توجه به اینکه مصداق اتهامات مطروحه در موردش وجود ندارد، بی گناه است.

در ارتباط با بابک دادبخش گفتنی است، وی شهروند ساکن تهران است که در آبان ۹۷ توسط پلیس امنیت تهران بازداشت و به وزارت اطلاعات تحویل داده شد. این زندانی در ایام بازداشت شرایط متفاوتی را در بازداشتگاه‌های مختلف از جمله ۲۰۹ اوین و فشافویه تهران سپری کرده است. او همچنین برای مدتی در آسایشگاه امین آباد که مختص بیماران روحی-روانی است نگهداری شده . وی نهایتا در ۲۷ بهمن ماه ۹۷ به زندان رجایی شهر کرج منتقل شد اما به خاطر شرایط بسیار نامناسب جسمی و روحی ابتدا به بند بیماران روانی و صعب العلاج این زندان و مدتی بعد به سالن ۱۰ بند ۴ این زندان که به سالن زندانیان سیاسی معروف است منتقل شد. آقای دادبخش به اتهامات سنگینی مانند فساد فی‌الارض و محاربه متهم شده است.

گفته می‌شود که وضعیت سلامتی بابک دادبخش به شدت وخیم است و مسئولان زندان رجایی شهر نیز در زمینه رسیدگی پزشکی به وضعیت سلامتی روحی وی بی‌توجهی می‌کنند.

بابک دادبخش ۳۷ ساله، متولد و اهل اردبیل متاهل و دارای فرزند است پیش از این نیز در سالهای ۸۶ تا ۸۸ در زندان اوین به سر تحمل حبس کرده بود که با غیبت در زمان مرخصی کماکان با پرونده باز روبرو است.