بهاره هدایت: به صادرکنندگان احکام اعدام رأی دادیم؛ تنم می‌لرزد

بهاره هدایت

سه زندانی را که خواهان شرکت در انتخابات بودند به بند اجرای احکام اوین منتقل کردند. آن‌ها رأی دادند اما دشنام هم شنیدند.
Bahare_Hedayat_01
اینجا اوین است. زندان اوین. جمعه هفتم اسفند ۹۴.
ساعت ۹/۵ صبح _ من و ریحانه و نرگس از اول صبح پیگیر صندوقیم. گفته‌اند صندوق سیار و یک هیأت بزرگ از مقامات به زندان آمده‌اند. مقرر شده امروز همه پرسنل دو شیفت در زندان حضور داشته باشند. پرسنل و پاسیارهای شیفت‌های دیروز و امروز در دفتر بند هستند. این موضوع کمی عجیب است، یادم نمی‌آید انتخابات ۹۲ اینطور بوده باشد.
ساعت ۱۱/۵ صبح _ به ما گفتند چون فقط سه نفرید که می‌خواهید رأی بدهید صندوق را به بند نمی‌آورند، برای رأی دادن شما را می‌بریم اجرای احکام زندان.
ساعت ۱۲/۵ ظهر _ هر نیم ساعت می‌گویند آماده باشید تا یک ربع دیگر می‌رویم. پرسنل روز قبل حدود ساعت دوازده رفته‌اند در همین صندوق سیار رأی داده‌اند و از همانجا برگشته‌اند خانه‌هایشان… اجرای احکام را تصور می‌کنم، و کادر اداری زندان که می‌روند و تعرفه می‌گیرند و پر می‌کنند و در صندوق می‌اندازند. فکر می‌کنم این‌ها قرار است جلوی چشم هم رأی بدهند؟! و تازه این‌بار مثل انتخابات ریاست‌ جمهوری نیست که قضیه فقط نوشتن یک اسم باشد، اسم چهل و شش نفر را باید بنویسند و ناچارند لیستی را به همراه داشته باشند. یعنی اگر وضعیت حوزه‌های اخذ رأی همانی باشد که من آخرین بار حدود هفت سال پیش دیده بودم _ یعنی آدم‌ها دور هم بنشینند و بنویسند و دیدن رأی کناردستی امری عادی یا حتی اجتناب‌ناپذیر باشد _ قضیه پیچیده‌تر می‌شود.
نگران می‌شوم. پرسنل زندان آدم‌های معمولی‌اند با دغدغه‌های متعارف یک فرد معمولی در این جامعه. حقوق‌بگیر دولت‌اند، کارمند سازمان زندان‌ها با همه مشخصات محافظه‌کارانه این قشر از جامعه؛ نگران تمدید قرارداد، نگران ترفیع، نگران از دست دادن پست، نگران نگاهِ چپِ رئیس و دغل‌کاری مرئوس، یا حتی نگران مرخصی شب عید. اینجا _شاید به خاطر جنس کار_ بعضاً بدگویی و رد کردن گزارش‌های آنچنانی بین خود پرسنل مرسوم است و طبیعی قلمداد می‌شود. مهم «گزکی» است که نباید به دست رئیس، همکار، یا زیردست داد چون آن‌وقت دیگر خلاصی از ماجرای پیچیده‌ای که دفعتاً خلق می‌شود کار ساده‌ای نیست… کدامشان می‌تواند جلوی چشم آن دیگری با فراغ‌بال رأی بدهد؟ اصلا چرا امروز احضارشان کرده‌اند اینجا؟ می‌رفتند سر صندوق محله‌شان رأی می‌دادند. فکر می‌کنم چرا سنت رأی دادنِ مخفی بین ما جا نیفتاده و انگار کسی به یادش نیست… و یاد کابین‌های اخذ رأی افغانستان می‌افتم که تلویزیون نشان می‌داد. دلم شور می‌زند…
ساعت ۱/۵ بعدازظهر _ لباس پوشیده آماده‌ایم. از آن اتاق صدای تیز یکی از همبندیانم را می‌شنوم که با ریشخند می‌گوید: «آقاتون گفته برید رأی بدید..؟» و صدای کر کر خنده استهزاآمیزش در گوشم می‌پیچد. بقیه اما انگار آرامند. نمی‌دانم در ذهنشان چه می‌گذرد. یک چند نفری «سیاسی» به آن معنا نیستند، موضعشان اغلب آمیخته به‌‌ همان کدورتی است که تو در تاکسی، سوپری سر محل، یا مغازه فلان پاساژ می‌شنوی؛ گلایه‌های شهروندان عادی از فساد و گرانی، و دل‌هایی که از حوادثی که به‌شان رفته نرم نمی‌شود.
هفت هشت نفر بهایی‌اند. این‌ها نگاه‌مان می‌کنند؛ همان‌طور که اگر کسی اینجا آشپزی کند، ورزش کند، کتاب بخواند یا بافتنی ببافد نگاهش می‌کنند و لبخند می‌زنند، به ما هم نگاه می‌کنند و لبخند می‌زنند: «چطوری؟» «خوبم. مرسی». یک چند نفری هم هستند که نمی‌دانم در کدام دسته‌بندی می‌گنجند و به نظرم هنوز زیرپایشان سفت نیست. این‌ها موضعشان این است که سیستم سرتاپا جانی است و «شما هم بزدل و ترسو و جیره‌خوارید» و «شجاعت زدن حرفی که ما می‌زنیم را ندارید».
سازمانی‌ها هم بدون استثنا از خانواده‌های زندانیان دهه شصت‌اند. رفتارشان کاملا طبیعی و دوستانه است و نسبت به رأی دادن ما _جز یک جمله عصبی_ هیچ واکنش منفی‌ای بروز نداده‌اند. با خودم فکر می‌کنم ما داریم می‌رویم به صادرکنندگان حکم اعدام خواهر و برادر و پدر و مادر این‌ها و دوست و خویشاوند بهایی‌ها رأی بدهیم… تنم می‌لرزد. در مقابل حکایت رنج‌هایشان هیچ حرفی نمی‌ماند. و امروز هم مدام جلوی چشمم می‌آیند، دلم می‌خواهد به‌شان بگویم «شاید این راه بهتری باشد…» اما به زبانم نمی‌آید. آخر به راهی که آن‌ها نشان می‌دهند هم باور ندارم. نه به دیانتی نو باور دارم، نه به سیاه و سفید دیدنِ ایدئولوژیک هواداران سازمان. اساسا دیگر به شکافتن سقف فلک و درانداختن طرحی نو خوش‌بین نیستم. البته که جنایت، جنایت است و باید آمران و عاملانش در دادگاه صالحه محاکمه شوند… اما باید به دادگاه صالحه رسید، و ما هنوز نرسیده‌ایم و در افق می‌ان‌مدت هم دود سفیدی به چشم نمی‌آید. باز خودم را راضی می‌کنم که ما داریم هیمه‌ای جمع می‌کنیم که در درازمدت دود سفید صلح و توافق از آن به هوا بلند شود، دودی که به چشم هیچ بنی‌بشری نرود، در اطراف و اکناف حتی به انتقام خونی نریزد و تاریخمان را به عقب برنگرداند… و به یاد مادر سهراب می‌افتم.
ساعت ۲/۱۵ دقیقه بعدازظهر _ هنوز خبری نیست. هیچ کداممان نمی‌دانیم صندوق سیار تا کی در محل می‌ماند. نگرانیم صندوق را ببرند.
ساعت ۳/۵ بعدازظهر _ یک ساعت پیش من و نرگس و ریحانه با دو مأمور رفتیم برای رأی دادن. حدسم درست بود. در راهروی عریض اجرای احکام میز چیده‌اند. چند نفر با کارت مشخصات روی سینه شناسنامه‌ها را تحویل می‌گیرند و تعرفه می‌دهند. دورتادور مسئولین زندان ایستاده‌اند یا در رفت و آمدند. یکی دو متر آن‌طرف‌تر سه چهار صندلی دور یک میز پایه کوتاه گذاشته‌اند که احتمالا همان‌جا باید نشست و رأی‌ها را نوشت. سربازهای وظیفه سه چهارتایی و زندانیان عادی زردپوش در دسته‌های هفت هشت نفری می‌آیند و همانجا گوشه‌ای گعده می‌کنند( دور هم نشستن) و اسم‌ها را توی تعرفه‌ها می‌نویسند. هیچ حفاظ و محل جداگانه‌ای وجود ندارد، بلکه برعکس سه چهار نفر در‌‌ همان فضای کوچک می‌پلکند و توی برگه‌ها سرک می‌کشند و با ایما و اشاره با آدم‌ها حرف می‌زنند.
رأیم را می‌نویسم و به صندوق می‌اندازم. «شما ناظر صندوق‌اید؟» دو نفری که پست صندوق نشسته‌اند می‌گویند بله، ماییم. «چرا اتاقی، اتاقکی، حفاظی درست نکردید آدم‌ها بیان رأی‌شون رو مخفی بدن و برن؟ … آخه شما بگید، سرباز و پرسنل حقوق بگیر رو احضار کنند بیارند جلوی چشم رئیس رؤساشون رأی بدن؟! اصلا می‌شه؟! طرف اصلا احساس امنیت می‌کنه؟!» «خانوم شما اگه مشکلی داشتید می‌گفتید می‌بردیم‌تون تو یه اتاق تنها رأی بدید.» «من که مشکلی ندارم. به خاطر رأی هشتاد و هشتم اینجام، سرم رو هم بالا می‌گیرم می‌گم به کی رأی دادم! پرسنل اینجا رو می‌گم، سرباز رو می‌گم، زندانی عادی رو می‌گم…» به حرف‌هایم گوش دادند و ان‌شاالله ماشااللهی گفتند و تمام شد. ریحانه و نرگس هنوز داشتند می‌نوشتند. آمدم کناری ایستادم و فکر کردم اصلا چرا گفتی؟ چه فایده؟ در تمام مملکت دارند همینطور رأی می‌گیرند. یادم آمد شنیده بودم که در سربازخانه‌ها… «به تو چه ربطی داره؟ تو چه کاره‌ای؟» مرد تنومندی داشت به طرفم می‌آمد. صدایش را بلند کرده بود و دست‌‌هایش را در هوا تکان می‌داد. می‌گویم: «مگه دروغ می‌گم؟ این چه وضع رأی دادنه؟ خب طرف می‌ترسه بالای سرش وایستن نگاش کنن.» طرف پرخاش می‌کند: «حرف نزن! رأیت را بده برو!». «من. ‌..». «حرف نباشه!!». نگاهم به جلوی سینه‌اش می‌افتد؛ کارتی روی آن نیست: «شما اصلا چه کاره صندوقی؟!» اما مرد راهش را کج کرده و برگشته است. دستی در هوا تکان می‌دهد و مشغول سرک کشیدن می‌شود. حرف‌هایم را باز رو به ناظرین تکرار می‌کنم و با یکی از مأمورینی که ما را آورده می‌روم سه چهار متر دور‌تر، توی محوطه. چند لحظه بعد ریحانه هم می‌آید. منتظر نرگسیم. ناگهان از پشت سر فریادهای نرگس را می‌شنویم: «حق نداری توهین کنی! اون اسمش بهاره هدایته، تو اسمت چیه؟ …» بیست سی نفری دورش جمع شده‌اند. مرد تنومند سینه به سینه او ایستاده و تقلا می‌کند در آن شلوغی از در بزند بیرون. رئیس حفاظت زندان، رئیس صندوق و ناظر‌ها همه آمده‌اند نرگس را آرام کنند و حق را به او می‌دهند و قول رسیدگی می‌دهند. ما فقط در آن شلوغی جسته و گریخته می‌فهمیم که بعد از بیرون آمدن ما، مرد رفته سراغ مأمور دومی که بالای سر نرگس ایستاده و از او دو بار اسم مرا می‌خواهد: «اسم این دختره چی بود؟» مأمور جواب نداده. مرد می‌گوید: «نمی‌گی؟ …خودم پیداش می‌کنم و …» این سه نقطه آخر نرگس را آشفته کرده آنقدر که از عصبانیت سرپا بند نیست. هر چه می‌پرسیم مرد چه گفته، جواب نمی‌دهد، در عوض سر مرد فریاد می‌زند: «تو حق نداری به یه زن فحش رکیک جنسی بدی، مگه چی گفت؟!! …»
ساعت ۴ بعدازظهر _ حالا توی بندیم. نرگس تلاش می‌کند بخوابد تا بلکه آرام بگیرد. از اینکه مرد لحظه آخر از دستش در رفته عصبانی است. همه مسئولین و ناظرین و مأمورین و کادر سر صندوق گفتند: «کی؟! او؟! اسمش؟ … نه، ما نمی‌شناسیم!» حدسمان این است که طرف مأمور امنیتی بوده باشد. لحظه آخر، مرد که دو سه نفر زندانی آبی‌پوش* را با خود آورده بود، در میان شلوغی گم شد.
ساعت ۴/۵ بعدازظهر _ سه نفری مشورت می‌کنیم که درباره درگیری امروز سر صندوق و فحاشی‌ای که نرگس هنوز از به زبان آوردنش ابا دارد، چه کنیم. تصمیم بر این می‌شود که شکایت کنیم، که خب، می‌دانم به جایی نمی‌رسد.
ساعت ۵/۵ بعدازظهر _ بند آرام است. مراسم چای بعد از ظهر برقرار است و خوش و بش‌های معمول. انگار هیچ اتفاق مهمی در جریان نیست. یکی از هم‌اتاقی‌ها می‌پرسد: «چی شد؟ رفتین؟» «آره، دو و نیم بردنمون» صورتش را لبخندی مصنوعی چروک می‌اندازد و دیگر چیزی نمی‌گوید. انگار گناهی از من سر زده و او بزرگوارانه دارد با لبخندش آن را نادیده می‌گیرد. فرار می‌کنم به گوشه دیگر بند.
ساعت ۶/۵ غروب _ سکوت همچنان برقرار است. هر از گاهی با ریحانه می‌رویم گوشه‌ای و حس شور و شیرینی را که سراپایمان را فراگرفته، می‌تکانیم. بعد نفس عمیقی می‌کشیم و همراه اکسیژن، هیجان و اضطرابمان را فرو می‌خوریم و برمی‌گردیم توی اتاق. فضا اینطور اقتضا می‌کند، انگار ما که تا دیروز همبند بقیه بودیم، تا مدتی می‌شویم همدست زندانبان؛ همدست رکب‌خوردهٔ حکومت. موقع رفتن به اتاق از کنار کسی رد می‌شوم، او که انگار ماجرای فحاشی سر صندوق را شنیده ریشخند می‌کند که: «اینم آخر عاقبت رأی دادن! من که شناسنامه‌م سفیده!» کس دیگری کنارش می‌گوید: «اینا سوپاپ اطمینانن…» خاری در گلویم می‌خلد.
ساعت ۱۲ شب _ تمام شد. کلنجار رفتن‌ها تمام شد، لرزش دست‌ها موقع نوشتن بعضی اسامی هم تمام شد… فقط کاش همین حداقلی را که اراده کردیم، برآورده شود.
بهاره هدایت؛ زندان اوین

بازداشت یک استاد دانشگاه به علت انتشار یک کاریکاتور

رادیو پارس _  مدرس دانشگاه سیستان و بلوچستان که اقدام به انتشار یک کاریکاتور در یک گروه تلگرامی کرده بود دستگیر شد.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از عصر هامون، یک عضو هیئت علمی دانشگاه سیستان و بلوچستان با انتشار یک کاریکاتور از رهبر ایران انتقاد کرد.

این اثر که در یک گروه تلگرامی ویژه مدرسین دانشگاه با نام گفت و گوی آزاد اساتید منتشر شده است با واکنش تعدادی از مدرسین و دانشجویان این دانشگاه روبرو شد.

بر همین اساس منابع آگاه خبر از دستگیری این مدرس هتاک توسط اطلاعات سپاه می دهند.

ملتی که از ترس شغال به دامن گرگ پناه میبرند

dein ProfilbildReza Amiri

ملتی که از ترس شغال به دامن گرگ پناه میبرند ،وقتی‌ نگاهی‌ به لیست انتخاباتی هاشمی رفسنجانی‌ میاندازم و اسامی افرادی چون ری شهری دری نجف آبادی میبینم از اینکه شاید عوام البته جوانان اطلاعاتی‌ نسبت به سابقه این افراد ندارند تعجب نمیکنم که برای تغییر دست به دامن چنین افرادی باشند که دستشان به خون این ملت آلوده است تعجب من بیشتر از این هست که برخی‌ از فعالین به اصطلاح سیاسی که خود را صاحب بینش سیاسی می‌دانند  و در رسانه‌های مختلف هم همیشه در حال تحلیل مسائل سیاسی هستند و همین افراد برخیشان از همین افراد ضربه دید‌ند چگونه شده که حالا تلاش میکنند تا مردم ناا آگاه را ترغیب کنند که بروند و به این افراد رای دهند فکر کنم حافظه تاریخی‌ این عزیزان یا پاک شده و یا اینکه اصولا به دنبال این هستند که در جهت جریان آب شنا کنند چون دریافته اند که چرخش جهان غرب هم در جهت جریان آب هست چرا که اینها ساعتشان  را با آن طرف آب کوک میکنند وای بهحال  ملتی که تئوریسینهایشان اینانند،برای یادآوری این  دسته از افراد بد نیست نگاهی‌ به سابقه این امامزدها بیندازیم,

Mohammad Reyshahri (cropped).jpg

محمد محمدی نیک (زادهٔ آبان ۱۳۲۵) با نام قبلی محمد درون‌پرور[۱] و معروف به محمد محمدی ری‌شهری، حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب اسلامی، دادگاه انقلاب ارتش، وزیر اطلاعات بین سال‌های ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۸، دادستان کل کشور، دادستان دادگاه ویژه روحانیت و سرپرست حجاج ایرانی بود و هم اکنون نایب تولیه شاه‌عبدالعظیم و رئیس مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث است.

ری‌شهری در اواسط سال ۱۳۵۸ به ریاست دادگاه انقلاب ارتش منصوب شد و مهم‌ترین مسایلی که در طول تصدی او مورد بررسی قرار گرفت عبارت‌اند از:[۶]

احکام اعدام صادره]

پس از اعدام‌های آغازین انقلاب به قضاوت صادق خلخالی، ری شهری مسئولیت محاکمه افراد سرشناس را به عهده داشت که برخی افرادی که به حکم محمد ری‌شهری اعدام شده‌اند عبارتند از:

مناصب[ویرایش]

حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب اسلامی، ریاست دادگاه انقلاب ارتش، وزیر اطلاعات، دادستان کل کشور،[۷] دادستان ویژه روحانیت، تولیت شاه‌عبدالعظیم، نمایندگی مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری، نمایندگی ولی فقیه و سرپرست حجاج دبیر کلّی جمعیت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی را در سوابق خود دارد و هم اکنون، رئیس مؤسسه فرهنگی دارالحدیث است.[۸]
آخرین سمت رسمی وی سرپرستی حجاج ایرانی بود که در دی ۱۳۸۸ از آن استعفا کرد. وی با حکم علی خامنه‌ای عهده دار این مقام شده بود و پیش از وی مهدی کروبی و محمد موسوی خوئینی‌ها با حکم روح‌الله خمینی عهده دار این سمت بودند و پس از وی نیز علی قاضی عسگر عهده دار این منصب شد.[۹]
Dorri najaf Abadi.jpg
قربانعلی دری نجف‌آبادی (زاده آبان ۱۳۲۴ در نجف‌آباد اصفهان)، نماینده ولی فقیه در استان مرکزی و امام جمعه اراک می‌باشد. وی نماینده مجلس و رئیس کمیسیون برنامه و بودجه مجلس دوم و مجلس پنجم، نماینده مجلس خبرگان رهبری و برای مدتی وزیر اطلاعات در دولت اول محمد خاتمی و نیز دادستان کل کشور بود.[۱] از دیگر سمت‌های او دبیر کل گزینش کشور و عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام و امامت جمعه موقت شهر ری بوده‌است. او در سال ۱۳۸۴ کتاب خاطرات خود را منتشر ساخت.
خاتمی به دلیل سپردن مسئولیت وزارتخانه حساس اطلاعات به جناح راست مورد انتقاد قرار گرفت. نجف آبادی پس از افشای قتل‌های زنجیره‌ای استعفاء کرده و یونسی جانشین وی گردید. وی در کتاب خاطرات خود مدعی است که در جریان انتخاب اولین وزیر اطلاعات پس از تأسیس این وزارتخانه نام وی پیش از محمد محمدی ری شهری مطرح بوده‌است. عبدالله نوری درجلسه دادگاه خود، وی را متهم به آگاه بودن از قتل‌ها کرد.[۲] وی پس از علی فلاحیان وزارت اطلاعات را به عهده داشت و پس از وی علی یونسی این سمت را بعهده گرفت.

موارد نقض حقوق بشر

قربانعلی دری نجف‌آبادی، دادستان کل سابق ایران و وزیر اطلاعات در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی. به عنوان دادستان کل کشور او مسئول برگزاری دادگاه‌های نمایشی بعد از اولین دوره اعتراضات پس از انتخابات بود. در این دادگاه‌ها متهمان از حقوق خود و داشتن وکیل محروم بودند. او همچنین در جنایات کهریزک نیز نقش داشته است.
رضا امیری

هتک حرمت آخرین جم‌خانه اقلیت یارسان در استان کرمانشاه

 dein ProfilbildReza Amiri

 رادیو پارس _  آخرین جم‌خانه پیروان آیین یارسان (اهل حق) در شهرستان اسلام آباد غرب (شاه آباد) هدف حمله گروهی از افراد تندروی مذهبی قرار گرفت. جم‌خانه به محل نیایش پیروان این آیین گفته می‌شود.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از پایگاه خبری-تحلیلی روژ، روز هشتم اسفند، چند صد نفر که خود را “شیعیان پیرو ولایت” می‌خواندند، به تنها جم خانه باقی‌ مانده پیروان آیین یاری در شهرستان اسلام آباد (شاه آباد) در استان کرمانشاه حمله ور شده و با سنگ و چوب شیشه‌های آنجا را شکسته و به ساختمان و تاسیسات آنجا آسیب‌هایی‌ وارد کردند.

در این گزارش آمده است، این افراد از حمایت نیروهای امنیتی و ماموران پلیس حاضر در محل بر خوردار بوده اند و با سر دادن شعار‌هایی‌ علیه شهروندان یارسان، فریاد سر داده اند که” این فرقه ضاله نابود باید گردد”.

همزمان با حمله به جم خانه اسلام آباد، این افراد شماری از شهروند یارسان را که به حمله این افراد اعتراض می کردند، مورد ضرب و شتم قرار داده اند.

به گفته شاهدان حاضر در محل، این افراد به طور آزادانه در سطح شهر جولان می‌دادند و به صورت گسترده ای در سطح شهر، به پیروان آیین یاری هتک حرمت کرده اند.

تا پیش از وقوع انقلاب در ایران در سال ۱۳۵۷، شمار زیادی از شهروندان یارسانی، ساکن شهراسلام آباد بوده اند.

با استقرار جمهوری اسلامی، شمار زیادی از این شهروندان به دلیل آزار و اذیت های صورت گرفته توسط عوامل جمهوری اسلامی و مسلمانان افراطی شیعه و سنی از این منطقه به اقلیم کُردستان مهاجرت کردند. همچنین اکثر جم خانه‌های این شهر نیز توسط این افراد تخریب شد.

گفتنی است طی خرداد تا مرداد ماه ۱۳۹۲ سه تن از پیروان آیین یارسان به نام های حسن رضوی، نیکمرد طاهری و محمد قنبری در اعتراض به تبعیض و رفتارهای توهین آمیز علیه این اقلیت، اقدام به خودسوزی کردند، این حرکت پس از آن انجام گرفت که سبیل یک زندانی یارسانی به نام کیومرث در زندان همدان به زور تراشیده شد، این اقدام، توهین به آداب و رسوم پیروان این کیش به شمار می‌رود.

پس از این واقعه، یکی از جوانان یارسانی همدان به نام حسن رضوی، به نشانه اعتراض در مقابل فرمانداری همدان اقدام به خودسوزی کرد که بر اثر شدت جراحات ناشی از سوختگی چندین روز بعد در بیمارستان درگذشت. در بامداد چهاردهم خرداد همان سال، یکی دیگر از پیروان یارسان به نام نیکمرد طاهری در برابر دوربین، خود را آتش زد و ساعتی بعد جان باخت.

اهل حق یا یارسان، آیینی است با مناسک عرفانی که جمعیت آنان در ایران حدود دو میلیون تن براورد می شود و بیشتر در مناطق غرب و شمال غرب ایران سکونت دارند.

جم‌خانه نیایشگاه و محل گرهمایی مردم یارسان (اهل حق) است. آئین و نذر و نیازهای مردم به همراه مراسم فاتحه خوانی برای در گذشتگان در این مکان تشکیل می‌شود. مراسم عبادی پیروان یاران آیین جم نامیده می‌شود.

ابلاغ چهار ماه حکم جدید به مصطفی تاج‌زاده

رادیو پارس _  مصطفی تاج‌زاده به تحمل چهار ماه حبس تعزیری دیگر محکوم شد. این زندانی ابتدا به ۶ سال حبس و در دوران زندان نیز به دلیل نامه‌نگاری و با شکایت سپاه پاسداران به یک سال حبس محکوم شده بود.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، همسر این زندانی سیاسی با اعلام خبر گفته است که طی مدت مرخصی هیچ تماسی برای بازگشت با آنها گرفته نشده و برای کمتر از ده روز، همسرش به چهار ماه حبس محکوم شده است.

مصطفی تاج زاده در ایام حبس به دلیل نامه نگارى هاى انتقادى به رهبر ایران از درون زندان، با شکایت سپاه پاسداران، به تبلیغ علیه نظام متهم شد و با عدم حضو در دادگاهى که آن را غیرعلنى و غیر قانونى خواند، توسط شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب به ریاست قاضى مقیسه به یک سال حبس محکوم شد و با اجرای این حکم، وی در موعد قانونی که ۲۸ فروردین ۹۴ بود، آزاد نشد.

سیدمصطفی تاج‌زاده، عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب و حزب مشارکت، پس از انتخابات سال ۸۸ به اتهام اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت ملی و فعالیت تبلیغی علیه نظام، بازداشت و  از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به ۶ سال حبس محکوم شد، این حکم در دادگاه تجدیدنظر عینا تایید شد.

این زندانی سیاسی پس از بازگشت به زندان در مرداد ۸۹ در شرایطی ایزوله و جدا از دیگر زندانیان سیاسی نگهداری می‌شود

آزیتا رفیع زاده از اساتید دانشگاه علمی آزاد (دانشگاه مجازی بهاییان ایران) به دلیل تدریس به جوانان بهایی به 4 سال زندان محکوم شده

به گزارش خبرگزاری بهایی نیوز خانم آزیتا رفیع زاده از اساتید دانشگاه علمی آزاد (دانشگاه مجازی بهاییان ایران) به دلیل تدریس به جوانان بهایی به 4 سال زندان محکوم شده و دوران محکومیت خود را در زندان اوین طی می کند و  همسر وی پیمان کوشکباغی به 5 سال زندان در زندان رجایی شهر محکوم شده است .

لازم به یادآوری است که پسر این دو شهروند بهایی تنها 6 سال سن دارد .

عدم رسیدگی به وضعیت علیرضا احمدی در زندان اوین

 رادیو پارس _  علیرضا احمدی زندانی امنیتی زندان اوین به دلیل پارگی دیافراگم روده ای و مشکلات شدید قلبی و تنفسی با مشکلات و درد شدید مواجه است و مسئولین زندان از اعزام و درمان او خودداری می‌کنند. مسئولین زندان گفته‌اند به دلیل هزینه بالا قادر به درمان او نیستند.

بنا به اطلاع منابع هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، علیرضا احمدی زندانی ۳۰ ساله محبوس در بند هفت اوین، همچنین به دلیل مشکل دررفتگی لگن پا و معلولیت جسمی که از کودکی دچار آن بوده و عدم رسیدگی پزشکی توسط بهداری زندان اوین و متعاقبا حاد شدن بیماری، وضعیت دشواری را سپری می کند.

بنابر گزارش ها از ابتدای ورود علیرضا احمدی به زندان اوین، بهداری زندان برای تسکین درد وی از داروی متادون و مصرف به صورت روزانه استفاده نموده که مصرف بیش از اندازه آن  تاثیر بدی روی وی داشته است به طوری که او دچار اختلالات شدید روانی ناشی از مصرف متادون شده است.

این زندانی که از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به اتهام «همکاری با دول متخاصم» به ۴ سال زندان محکوم شده بود، در تاریخ ۸ مهر ماه ۱۳۹۱ جهت تحمل محکومیت خود به زندان اوین فراخوانده شد و هم اینک در بند هفت زندان اوین محکومیت خود را سپری می‌کند.

کارگری که به دلیل پیگیری مطالبات کارگران بیکار شد

ـ عباس رضایی نایب رئیس اتحادیه کارگران قراردادی و پیمانی پتروشیمی بندر امام است، در تاریخ ۲۹ مهر ۹۲ تاکنون به دلیل اعتراضات کارگری و رسانه‌ای شدن آن، از ورود به محل کارش منع و در نهایت با شکایت کارفرمایش در اخراج به سرمی‌برد.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایلنا، عباس رضایی نایب رئیس اتحادیه کارگران قراردادی و پیمانی پتروشیمی بندر امام است که در تاریخ ۲۹ مهر ۹۲ تاکنون به‌دلیل اعتراضات کارگری و رسانه‌ای شدن آن، ابتدا از ورود به محل کارش منع و در نهایت با شکایت کارفرمایش در اخراجی که هنوز ادامه دارد به سر می‌برد.

رضایی که متخصص واحد ماشینری است (تعمیرکار موتورهای دیزل) و جایگزین کردن کارگری به‌جای وی مستلزم داشتن حداقل ده سال سابقه کاری در این رشته کاری است، او دارای سه فرزند دختر است که یکی از آن‌ها پس از اخراجش به‌دلیل مشکلات مالی از دانشگاه انصراف می‌دهد و علاوه بر این نیز وی با اقساط ۹۰۰ هزار تومانی مسکنی که در سال ۸۰ خریداری کرده بود مستأصل می‌ماند.

پس از این اتفاق رضایی مجبور می‌شود خانه شخصی خود را فروخته و در خانه‌ای استیجاری به مساحت ۰ ۲ متر زندگی خود را از سر بگیرد و با روی آوردن به کارهای متفرقه امرار معاش کند.

رضایی گفت: “در هفته پایانی سال ۹۰ کارگران پیمانی منطقه ویژه اقتصادی پتروشیمی ماهشهر در اعتراض به تبعیض‌های شغلی که میان خود و همکاران کارمندان رسمی خود وجود داشت به مدت یک‌هفته اعتراض گسترده برگزار کردند”.

وی ادامه می‌دهد: “پس از پایان اعتراضات، قرار شد تا یک نماینده کارگری از هر واحد پتروشیمی‌ در جلسات شورای راهبردی که از کارفرمایان و مدیران منطقه تشکیل شده بود شرکت کند، در این شرایط کارگران گمان ‌کردند که انتخاب قانونی نمایندگانی از جمعشان می‌تواند برای پیشبرد خواسته‌های صنفی که دنبالش بودند مؤثر باشد و برای همین به مدیران منطقه پیشنهاد دادیم مجمع عمومی برگزار کنیم و نهاد صنفی تشکیل دهیم”.

این فعال صنفی کارگری می‌افزاید: “در نهایت مجمع عمومی اتحادیه که از ۴۶ نماینده کارگران واحدهای پتروشیمی منطقه تشکیل شده در تاریخ ۱۸ بهمن سال ۹۰ برگزار شد و کارگران حاضر در مجمع با رأی خود، اعضای هیئت مدیره اتحادیه را انتخاب کردند”.

وی ادامه می‌دهد: “با تشکیل اتحادیه مدیران منطقه ما را به وابستگی به خانه کارگر متهم کردند، در حالی‌که پیش‌تر ما را به تشکیل نهاد صنفی تشویق می‌کردند. ما اتحادیه را تاسیس کرده بودیم تا حقوق کارگران را با کمترین هزینه برای طرفین دنبال کنیم. این موضوع حتی در اساس نامه اتحادیه هم آمده بود”.

وی می‌افزاید: “با این حال کارفرما در واکنش به خبری شدن موضوع اعتراض کارگران و نیز اشتباه رسانه‌های منعکس کننده مبنی بر به‌کاربردن واژه «توقف تولید» در اخبار مربوطه؛ در بهمن‌ماه‌ ۹۲ شکایتی را به اتهام نشر اکاذیب، افترا، تشویش اذهان عمومی از من در حوزه قضائی سربندر در بندر امام مطرح کرد که با وجود اعلام برائت من از سوی مسئولان دادگاه رسیدگی کننده کارفرما تاکنون از ورودم به محل کار جلوگیری کرده است”.

عضو اتحادیه کارگران پتروشیمی بندر امام با یادآوری اینکه زمانی‌که نماینده کارگران بودم، حراست پتروشیمی انتظار داشت که در کمیته‌های انضباطی مسائل قانونی را مطرح نکنیم تا کارگران محکوم شوند و مسئله به‌صورت کدخدامنشی حل شود، می‌گوید: “ولی ما به‌عنوان نمایندگان کارگران معتقد بودیم، باید مسائل قانونی حل شود”.

وی ادامه می‌دهد: “پس از ممنوع‌الورود شدن به پتروشیمی اعتراضات کارگری همچنان ادامه داشت و کارفرما با فرض غلط اینکه اعتراضات صنفی کارگران همچنان از سوی من هدایت می‌شود دوباره به حوزه قضائی سربندر در بندرامام مراجعه و این بار به اتهام «اخلال در نظم عمومی» شکایت دیگری را از من ثبت کرد که خوشبختانه بازهم با تشخیص مسئولان قضایی حکم برائت برای من صادر شد اما پتروشیمی که عزمش را برای اخراج من جزم کرده بود، حکم اخراجم را صادر کرد”.

رضایی می‌گوید: “فکر می‌کردم این داستان بعد از مدتی حل شود، به‌همین دلیل برای دریافت حق بیمه بیکاری اقدام نکردم اما افرادی به من پیغام رساندند که مدیران منطقه و شرکت پیمانکارتصمیم دارند تا به‌دلیل هدایت کردن اعتراضاتی که در آن هیچ نقشی نداشتم از حضور من در منطقه جلوگیری کنند”.

وی می‌افزاید: “برمبنای این تصمیم دستور جابجایی محل کارم به یکی از کارگاه‌های شرکت پیمانکاری رامپکو که در پالایشگاه آبادان قرار دارد صادر شد اما من به کسانی‌که آن زمان در مقام کارفرما این انتظار را از من داشتند گفتم که ۹ سال در پتروشیمی شاغل هستم و نمی‌خواهم به آبادان منتقل شوم و در نهایت اگر قرار است جابجا شوم باید قرارداد موثقی تهیه شود”.

این فعال صنفی کارگری با بیان اینکه هرگز با خواسته او موافقت نشد، ادامه می‌دهد: “پاسخ کارفرما به درخواست من این بود که قرارداد‌ها سالیانه منعقد می‌شود و در واقع می‌شد از این جواب این‌طور استنباط کرد که می‌خواهند پس از رسیدن موعد قرارداد با خودداری از تمدید آن مرا اخراج کنند”.

وی با بیان اینکه در نهایت رسیدگی به این پرونده به هیئت تشخیص اداره کار منطقه ویژه ماهشهر واگذار شد، می‌گوید: “هیئت مذکور پس از گذشت ۱۸ ماه، در مرداد ۹۴ رای خود را صادر کرد و این در حالی است که طبق قانون منطقه ویژه در صورت شکایت کارگران به اداره کار، رأی دادگاه بایست در عرض ۱۰ روز صادر شود. تا این‌که وی در اول شهریورماه ۹۳ به دیوان عدالت اداری شکایت کرد”.

رضایی با بیان اینکه تا به این لحظه برای بازگشت به کار خویش به راه‌های مختلفی روی آورده است، ادامه می‌دهد: “مطابق مقررات منطقه آزاد هیچ نهاد صنفی کارگری مجاز به فعالیت نیست و در عین حال اگر کارفرمایی بخواهد کارگری را اخراج کند هیچ راهی برای نگهداشتن کارگر وجود ندارد برای همین در همایشی که در شمال برگزار شد مسئله را با مسئولان ارشد خانه کارگر مطرح کردم که آنها گفتند، چاره‌ای نیست جز این‌که صبر کنیم ببینیم چه می‌شود. هر چه بیشتر پی‌گیری کردم کارفرما بر بازنگشتن من مسرانه‌تر پافشاری کرد و این مسئله بیشتر گره خورد. دوستان دیگر در اتحادیه که در ابتدا جویای کار من بودند، دیگر حالی از من نپرسیدند و مسئله رو به فراموشی رفت اما با این همه من هنوز نسبت به بازگشت به کارم در  آینده‌ای که نباید زیاد دور باشد امیدوارم”.